گنجور

 
سیدای نسفی

این چه رنگ و رخسار است گلشن جمال است این

این چه قدر و رفتار است غایت کمال است این

پیش روی تابانت جلوه تجلی چیست

آفتاب و ماه است آن پرتو هلال است این

با دهان می نوشت نیست غنچه را نسبت

چشمه حیاتست آن ساغر سفال است این

می کنی گه استغنا می کنی گهی دشنام

شیشه شراب است آن شربت وصال است این

از خود انجمن کردن می ز خون دل خوردن

بزم پایدار است آن عیش بی زوال است این

از زمین چه می جویی وز فلک چه می خواهی

گنبد طلسم است آن چادر خیال است این

از غمت چو نقش پا خاک می کنم بر سر

وه چه روزگار است آن آه این چه حال است این

همنشین مرا با تو هر که دید می گوید

پیر کهنه کار است آن شوخ خردسال است این

هر کجا تو می باشی سیدا بود آنجا

یوسفی و مصر است آن هندو خاکمال است این

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode