گنجور

 
سیدای نسفی

کجا رفتی ز آغوش تماشا ای نگار من

نگه فواره خون شد به چشم انتظار من

به حاکم هر که اندازد نظر خاموش می گردد

به سنگ سرمه پهلو می زند سنگ مزار من

به رقص آورده چون فرهاد و مجنون کوه و صحرا را

گل داغ جنون من نسیم لاله زار من

چه روی آتشین است این چه قد شعله خیز است این

شرار خرمن برق است آغوش و کنار من

لب لعلت سرکویت خط سنبل خریدارت

شراب بی خمار من بهشت من بهار من

تویی درمان و درد من طبیب سیدای من

متاع خان و مان من چراغ روزگار من