گنجور

 
سیدای نسفی

از دل زارم نفس مأیوس می آید برون

بوی شمع کشته زین فانوس می آید برون

در گلستانی که گردد نوخط من جلوه گر

سبزه اش همچون پر طاووس می آید برون

زآستین شاخ گلهای چمن وقت خزان

جای هر برگی کف افسوس می آید برون

نشاء می عاقبت دیوانگی بار آورد

رفته رفته عاشق از ناموس می آید برون

شمع رخسار که امشب خانه روشن می کند

مرده پروانه از فانوس می آید برون

بانگ هستی خشک مغزان را صدای رحلتست

ناله واحسرتا از کوس می آید برون

منعمان عهد ما هر جا که منزل می کنند

از زمین قارون پی پابوس می آید برون

سیدا با این فغان گر پا گذارم سوی دیر

پیشباز ناله ام ناقوس می آید برون