سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲
خداوندا رهایی ده ز بند درد پایم را
نگه از غنچه خسبی دار باغ دلگشایم را
توانایی کرم فرما که بی امداد برخیزم
مکن محتاج بر دست کسی دیگر عصایم را
در فیض سحر خیزی مکن پوشیده بر رویم
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷
ز بیتابی گریزانست جان دردمند ما
نشیند چار زانو بر سر آتش سپند ما
ندارد امتداد افغان جان دردمند ما
بود مد نگاه برق فریاد سپند ما
کدام آهو نگه امروز می آید درین صحرا
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
ز غنچه دل ما بی خبر بود گل ما
درون بیضه خزان شد بهار بلبل ما
صدا بلند نکردیم از تهیدستی
ز سنگ سرمه بود ساغر توکل ما
به گلشنی که درو بلبل خوش الحان نیست
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶
نرم شد از خواب غفلت بستر سنگین ما
باشد از مغز سر ما پنبه بالین ما
کرده ایم از خانه بردوشی اقامت را وداع
گردباد دامن صحرا بود تمکین ما
آستین عمریست از سیر چمن افشانده ایم
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
ای بیلب تو خشک دهانِ پیالهها
وز دوریی تو غرقه به خون داغ لالهها
خطی است آنکه بر رخ جانان دمیده است
خوبان نوشتهاند به نامش رسالهها
در بزم عشق رتبه خرد و کلان یکیست
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
به سوی کلبه ام ای آفت زمانه بیا
به جانب صدف ای گوهر یگانه بیا
به انتظاریی پابوسیت چو نقش قدم
نهاده ام سر خود را به آستانه بیا
چو لاله در جگرم داغ ها شده پیدا
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲
بیلبت شد سنگباران بر لب پیمانهها
میپرستان خاک میلیسند در میخانهها
هرکه ما را سوخت شمعی بر مزار خویشتن
آید این آواز از خاکستر پروانهها
از معلم کودکان گیرند تعلیم جنون
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸
بر داغ غوطه زد دل عشرت سرشت ما
آخر رسید چشم بدی در بهشت ما
میر بساط دهر ز ما آنچه بود و برد
بر سینه سنگ بسته دل همچو خشت ما
از دور همتی بکن ای ابر نوبهار
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰
ای خط سبزت بهار محشر آوارهها
سنبل زلفت کمند گردن نظارهها
در چمن ای شعلهخو تا عزم رفتن کردهای
شمع روشن کردهاند از مقدمت فوارهها
کوکبم را نیست آرامی ز گردشهای چرخ
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸
رویت گل سرسبد لاله زارها
خطت متاع قافله نوبهارها
در بوستان ز حسرت پابوس سرو تو
خمیازه می کشند لب جویبارها
رفتار تو گرفته سر راه کبک را
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷
خدایا تازه کن چون شمع مغز استخوانم را
توانایی کرم فرمای جسم ناتوانم را
نهالم را خزان کردست ایام کهنسالی
شکفتن ها کرامت ساز شاخ ارغوانم را
قد خم گشته یی دارم الهی دستگیری کن
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹
در آغوشم چو میآیی میان بهر خدا بگشا
گره از کار من تا وا شد بند قبا بگشا
متاع خویش نتوان کرد پنهان از خریداران
دکان رنگ و بو ای غنچه در پیش صبا بگشا
مکن کوتاه دامان کرم از دست محتاجان
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱
فلک گردباد ره کاروانت
زمین گرد نعلین سرو روانت
خضر برگ سبزی ز گلزار جودت
مسیحی بود شبنم بوستانت
مراد از شب لیلة القدر باشد
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۲
بر گلویم تیغ خون افشان چو آب کوثر است
داغ سودا بر سر من آفتاب محشر است
تابش خورشید و مه از پرتو رخسار اوست
جبهه نورانی آئینه از روشنگر است
نیست خوبان را به جز آغوش عاشق جای امن
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۴
دل مرا با داغ آن ناآشنا پیچیده است
طفل بدخوی من آتش در قبا پیچیده است
مور خط زنجیر تا در پای زلف افگنده است
دود سودا بر دماغ اژدها پیچیده است
عشق اگر خواهی برو دست از حیات خود بشوی
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۲
لعلی که منم تشنه او آب حیات است
زلفی که به جان طالب اویم ظلمات است
مژگان که به دل جا نکند خامه موئیست
چشمی که سخنگو نبود چشم دوات است
در کوهکنی پنجه فرهاد توان تافت
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۶
خلعت شادی خزان از قامت گلشن گرفت
خون بلبل غنچه بی باک را دامن گرفت
پرده شرم و حیا را زلف او در خون کشید
خط ز یوسف در لباس گرگ پیراهن گرفت
برق حسن او چو آه از حلقه آن زلف جست
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۶
لشکر خط آخر از ملک تو رو خواهد گرفت
زلف مشکین از شکست خویش بو خواهد گرفت
هرگز آن آئینه رو یکسو نمی کردی نظر
چون چهار آئینه جا در چارسو خواهد گرفت
صورت خود نقش بر دیوار خواهد ساختن
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴
رفتی و از رفتنت مرهم ز داغم رفته است
رنگ و بو چون شبنم از گلهای باغم رفته است
غنچه ام چشم از تماشای چمن پوشیده ام
بی رخت سیر گلستان از دماغم رفته است
آن که می گویند او را در بیابان گرد باد
[...]
سیدای نسفی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸
دل در برم چو کعبه مقام محمد است
پر سینه چون مدینه ز نام محمد است
جبرئیل روز و شب سر راهش گرفته است
ایستاده مستعد به سلام محمد است
در ذکر خیر گنبد افلاک برصد است
[...]