گنجور

 
سیدای نسفی

خدایا تازه کن چون شمع مغز استخوانم را

توانایی کرم فرمای جسم ناتوانم را

نهالم را خزان کردست ایام کهنسالی

شکفتن ها کرامت ساز شاخ ارغوانم را

قد خم گشته یی دارم الهی دستگیری کن

نگه دار از کشاکش های بازوها کمانم را

پی مدح و ثنایت چون قلم عمریست سرگرمم

مشوی از حفظ نام خویش طومار زبانم را

لب خود را کنم چون لعل پرخون از پشیمانی

تهی دستی مده از گوهر دندان دهانم را

تن افسرده را احیا نمودن از تو می آید

به سرسبزی مبدل کن خزان بوستانم را

متاعی چند جمع آورده ام از مصرِ خرسندی

مکن پوشیده از چشم خریداران دکانم را

مرا چون سیدا در باغ عالم سرفرازی ده

میان عندلیبان سبز گردان آشیانم را