گنجور

 
سیدای نسفی

خداوندا رهایی ده ز بند درد پایم را

نگه از غنچه خسبی دار باغ دلگشایم را

توانایی کرم فرما که بی امداد برخیزم

مکن محتاج بر دست کسی دیگر عصایم را

در فیض سحر خیزی مکن پوشیده بر رویم

مگردان از سخن بیگانه طبع آشنایم را

زبانم را مده در پیش اهل جود کوتاهی

مکن پنهان درون آستین دست رسایم را

کمند گردن محمل نشینان ساز طومارم

به گوش کاروان کن حلقه آواز درایم را

طمع از خوان احسان تو دارد چشم درویشم

لبالب کن ز نعمت کاسه دست گدایم را

مکن از قطع کردن مضطرب کلک سخنگویم

مده با استخوان پیوند منقار همایم را

مرا چون سیدا در بوستانها جای بلبل ده

نسیم جانفزای غنچه گل کن نوایم را