گنجور

 
سیدای نسفی

فلک گردباد ره کاروانت

زمین گرد نعلین سرو روانت

خضر برگ سبزی ز گلزار جودت

مسیحی بود شبنم بوستانت

مراد از شب لیلة القدر باشد

نشان از دو گیسوی عنبرفشانت

چو شمع است پیوسته ورد زبانم

سر من فدای تو و خاندانت

شب از کوچه گردان زلف سیاهت

بود صبح شمع سر پاسبانت

کشم پا ز دامن شوم در سراغت

شمارند شاید ز دامن کشانت

چه خوش روز باشد که مانند خورشید

سر خود کنم فرش بر آستانت

چه حد سیدا را که وصف تو گوید

قلم را زبان شق شده از بیانت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode