لعلی که منم تشنه او آب حیات است
زلفی که به جان طالب اویم ظلمات است
مژگان که به دل جا نکند خامه موئیست
چشمی که سخنگو نبود چشم دوات است
در کوهکنی پنجه فرهاد توان تافت
معشوق اگر دلبر شیرین حرکات است
از موت نجاتی نبود شاه و گدا را
چون عرصه شطرنج جهان خانه مات است
معشوق مزلف چو شود وقت رهائیست
رویی که شود صاحب خط ماه برات است
ای دل مکن اظهار به او بوسه شب را
دزدی که شد اقرار کی امید نجات است
برخیز و بیا بر سر بیمار فراقت
ای هر قدمت موجب چندین حسنات است
در موسم خط رحم نما بر دل سید
او مفلس عشق است تو را وقت زکوت است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.