گنجور

 
سیدای نسفی

ای بی‌لب تو خشک دهانِ پیاله‌ها

وز دوریی تو غرقه به خون داغ لاله‌ها

خطی است آنکه بر رخ جانان دمیده است

خوبان نوشته‌اند به نامش رساله‌ها

در بزم عشق رتبه خرد و کلان یکی‌ست

طفلان برابرند به هفتادساله‌ها

ایجادیان ز خوان کریمان برند فیض

گردند سرخ‌روی ز مینا پیاله‌ها

بر چرخ فتنه‌بار نمایان ستاره نیست

سوراخ‌هاست بر بدن او ز ناله‌ها

تن‌پروران به تربیت آدم نمی‌شوند

بیهوده می‌دهند به فیلان نواله‌ها

نبود مرا سری به جوانان خردسال

دست من است و دامن هفتادساله‌ها

از کلک سیدا همه‌جا مشکبار شد

گویا بریده‌اند به ناف غزاله‌ها