گنجور

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۱ - نصایح

 

حمد بی حد و ثنای بی عدد

هست شایان خداوند احد

آنکه از امر کن ازجود وکرم

عالمی را کردموجو از عدم

آنکه می باشد به هر شیئی قدیر

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۲ - نصایح

 

چونکه گفتی او خداوند است و بس

پیرو احکام او می باش وبس

چونکه گفتی بنده ام کن بندگی

تا نبینی خجلت و شرمندگی

در نماز و روزه کوتاهی مکن

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۳ - در مقاومت با امیران ومصاحبت با فقیران

 

اگر پهلوانی ومرددغا

به کشتی بر پهلوانان درآ

به فولاد باز برو پنجه کن

قوی پنجه گان را برورنجه کن

وگرنه به هر ناتوانی توان

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۴ - در شفقت با همسایگان

 

به همسایگان بذل وا حسان نما

کز احسان بر آنها شوی کدخدا

بده گاه گاهی بر ایشان طعام

که تا خواجه گردی توایشان غلام

کسی گر به ایشان کند داوری

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۵ - ضبط کن سه عضوخود را در سه جا

 

ضبط کن سه عضوخود را در سه جا

تا به رنج وغم نگردی مبتلا

ضبط کن دل را چو هستی در نماز

تا نیفتد درخیالات دراز

در بر مردم به هنگام سخن

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۶ - در نهی از غیبت

 

مگرنه حدیث از رسول خداست

که غیبت گناهش بتر از زناست

کس ار بد و یا خوب خودداند او

چه حاجت که از اوشود گفتگو

به سیم ار بگوید کس این است مس

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۷ - در شفقت با همسایه

 

اگر خانه می خواهی از بهر زیست

در اول نگه کن که همسایه کیست

بخر خانه ای که ز همسایگان

غنی تر توباشی فزونتر ز شان

ویا آنکه ز آنها کنی کمتری

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۸ - در نصیحت اهل غرور و عاقبت امور

 

ای که مغروری به جاه ومال خود

دل نسوزانی چرا بر حال خود

هست جاه ومال همچون چاه ومار

گفتمت از این الحذر ز آن الفرار

بر سرت این حد غرور از بهر چیست

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۹ - در قناعت

 

کسانی که قانع به نان جو اند

به تخت قناعت چوکیخسرواند

چو قیداست گندم مده دل به قید

بخورجو مکش منت از عمر وزید

نداری اگر قید گندم به دل

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۱۰ - دراحسان به خلق

 

کن احسان که انسان عبیدت شود

اگر روز قتل است عیدت شود

به احسان توان خلق رابنده کرد

به احسان توان مرده را زنده کرد

که بی جان بود آنکه را نیست نان

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۱۱ - فی التنبیه

 

مپندار جسم تو چون خاک شد

زلوح جهان اسم تو پاک شد

مپندار چون رفتی از اینجهان

نمانددگر از تونام ونشان

تو را پایه هر جاست برتر شود

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۱۲ - در نصیحت

 

دلا حاجت خود بردوست بر

که مأیوسی آرد زجای دگر

روا نیست حاجت به کس بردنت

که باشد نکوتر از او مردنت

طمع را چه خوش باشدار سر بری

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۱۳ - درترک طمع

 

بتر ازطمع نیست در روزگار

طمع مردرا میکند خوا روزار

کسی را که نبود طمع در جهان

بگو رخش عزت به گردون جهان

مکن پیش کس دست حاجت دراز

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۱۴ - فی التنبیه

 

کسی را که ایزد نماید امیر

بباید شود دستگیر فقیر

نگردد دلش بد ز کردار بد

به داد ضعیفان مسکین رسد

خبر دار باشد ز احوال خلق

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۱۵ - در شاعری

 

مکن شاعری را شعار ای پسر

که ترسم شوی ز این هنر دربه در

به شعر آنچه افزون بگردد دروغ

دهد شعرت افزون صفا وفروغ

به مدح کسان از چه زحمت کشی

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۱۶ - در پیری وبینوائی

 

به پیری تو را نیست گر سیم و زر

به جز مردنت چاره نبود دگر

بود مردن از ذلت فقر به

چو باشد چنین دل به مردن بنه

خصوصا کهرنجور باشد تنت

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۱۷ - در سواری و صفت اسب

 

چو خواهی که براسب گردی سوار

ابر زیر ران اسب کوچک میار

شود مرد از اسب کوچک حقیر

بود راکبش گر امیرکبیر

بزرگ اسب کن سعی و آور به چنگ

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۱۸ - در اطاعت پروردگار

 

شدی چون ز یزدان خبردار پس

اطاعت کن احکام او را و بس

ز یاد خدا هیچ غافل مشو

به جز راه حق هیچ راهی مرو

اعانت از اوجوی در کار خود

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۱۹ - در صفت خاموشی

 

با دلی پرجوش وجانی پرخروش

دوش رفتم تا به کوی می فروش

محفلی دیدم سراسر پر زنور

به کف موسی ندانم یا که طور

باده خواران صف زده در پیش وی

[...]

بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » مثنویات » بخش چهارم » بخش ۲۰ - در نهی از حرص

 

سروشی مرا گفت روزی به گوش

که ازبهر روزی مخورغم مکوش

بکن شکر یزدان قوی دار دل

که رزق ترا میدهد متصل

شب وروز روزیت آید به بر

[...]

بلند اقبال
 
 
۱
۲
۳