گنجور

 
۱
۲
۳
۷
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳

 

نه چوبالای توسروی بود اندر چمنا

نه کشدفاخته اندر چمن افغان چومنا

به سراغ قدچون سرو توگر نیست زچیست

فاخته اینهمه کوکو زند اندر چمنا

غنچه لعل تو را دیده همانا که زند

[...]

۱۱ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰

 

برده ای خوابم ز چشم نیمخواب

برده ای تابم ز زلف پر ز تاب

زلف مشکین بر رخت باشد نقاب

یا نهان است آفتاب اندر سحاب

کی کندصورتگری نقاش چین

[...]

۱۱ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴

 

هر کس که باشدش خط و خالی نه دلبر است

دلبر کسی بود که دل او را مسخر است

حال دل شکسته من را ز من مپرس

آگه نیم ز دل که دلم پیش دلبر است

درد ار ز عشق یار بود بهتر از دوا

[...]

۱۱ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۵

 

تا به زلفت پیچ وخم افتاده است

در دلم اندوه وغم افتاده است

بینم اندر بینی و ابروی تو

معنی نون والقلم افتاده است

دل مرا درچنگ زلفت همچوچنگ

[...]

۱۱ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸

 

عاشق روی تو صاحب نظری نیست که نیست

خاک درگاه توکحل بصری نیست که نیست

نه همی جلوه کند حسن تو در دیده من

جلوه گر حسن تو درخشک وتری نیست که نیست

نه من دل شده تنها ز غمت خون جگرم

[...]

۱۱ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

دلبری از زلفوخط وخال نباشد

سلطنت از تاج وتخت ومال نباشد

دلبری از چیز دیگر است بتان را

سلطنت الا ز ذوالجلال نباشد

زهد فروشی که داغ ناصیه دارد

[...]

۱۱ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳

 

قدم از ابرویت آخر چو کمان خواهدشد

در ازل هرچه مقدر شده آن خواهد شد

به سر کوی خود ای دوست مرا راهی ده

که هر آنکس رسد آنجا به امان خواهد شد

کشی ار شانه به گیسو به ره باد صبا

[...]

۱۱ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۰

 

وه که رم کرده غزالت را دل از من رام خواهد

رام گردد گر دلم را رام دام آرام خواهد

طفل دل ما را به تنگ آوره از بس گاه وبیگه

از لب وچشم تو از ما شکر و بادام خواهد

کامهایی کز لب شیرین وشکر جست خسرو

[...]

۱۱ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱۸

 

شب شد وشمس منزوی گردید

شبروان وقت شبروی گردید

ای خوش آن چاکری که ازخدمت

مورد لطف خسروی گردید

روخیانت مکن که می ترسم

[...]

۱۱ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲۳

 

با لب لعلت مرا با چشمه حیوان چه کار

با خط و خالت مرا با سنبل وریحان چه کار

سروقدی لاله خدی گلرخی نسرین بری

چون تورا دارم مرا با باغ وبا بستان چه کار

چون توئی دلبر مرا گر دل برفت ازکف چه غم

[...]

۱۱ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۶۶

 

دامن آن ماهم ار افتد به کف

آفتاب بختم آید در شرف

گر خدا زلف تو را ثعبان نمود

شد به من هم امر از او خدلاتخف

سروی از قد لیک سرو سیم ساق

[...]

۱۱ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۸

 

داده شه فرمان که مستان را نمایند احترام

شد خبر گویا ز چشم مست آن ماه تمام

روز نوروز و شب یلداست چهر و زلف او

کس ندارد یاد با هم هیچ سال این صبح وشام

هر سیه بختی زندتهتمت به چرخ نیلگون

[...]

۱۱ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۸

 

گر چون دهان دوست ز غم بی نشان شدم

در پیش تیر غمزه چشمش نشان شدم

بودم به قد چو تیر وز غم چون کمان شدم

بودم به عمر پیر وز عشقش جوان شم

ز آن ترک تندخوست که دارم به سینه سوز

[...]

۱۱ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۵

 

نه میل سیر گلشن نه تقاضای چمن دارم

که در بر سرو قدی لاله رخ نسرین بدن دارم

قمر دارد به سر سرو من و سرو چمن قمری

چمن دارد کجا کی این چنین سروی که من دارم

مشامم را معطر کرده است از طره مشکین

[...]

۱۱ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳۹

 

تا که خود را ز بر دوست جدا می‌بینم

مبتلای غم و در بند بلا می‌بینم

دل و جانم اگر از عشق فنا شد، غم نیست

که بقای همه را من به فنا می‌بینم

می‌ندانم به حقیقت که چه باشد در عشق

[...]

۱۱ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۱

 

در تصور ما که ما بینای روی دوستیم

دوست پیش ما وما درجستجوی دوستیم

از پریشان حالی است این حالت ونبود شگفت

و این چنین آشفته دل وآشفته موی دوستیم

برمشام ما نگردد بوی گلها کارگر

[...]

۱۱ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۷۸

 

باز افتاده به یاد رخ جانان دل من

که چو نی می کشد امشب همی افغان دل من

دگر اندیشه ز دوزخ ننماید دل من

گوید ار قصه ای از غصه هجران دل من

شد چودور از لب و دندان من آن تنگ دهان

[...]

۱۱ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۸۳

 

من پیرم و دل مرده تو داری به جبین چین

من خون جگر خورده بود لعل تو رنگین

دامان من از اشک چو چرخ است پر اختر

بینم ز برماه تو طالع شده پروین

از لب به رخ تو است چرا خون کبوتر

[...]

۱۱ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۶

 

از مژه سنان داری وجوشن به بر ازمو

ز ابرو بودت خنجر ومغفر بسر از مو

در فارس همه خاک زمین نافه چین شد

از بسکه همی ریخته ای مشک تر از مو

ده مستیم از چشم و ببر هستیم از دست

[...]

۱۱ بیت
بلند اقبال
 

بلند اقبال » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰۷

 

آینه در پیش خود بگرفت وگفتا کن نگاه

گفت دیدی گفتم آری گفت چه گفتم دوماه

گفت ماهی چون رخ من دیده ای گفتم بلی

گفت کو کی گفتم اندر آینه خود کن نگاه

گفت کاندر آینه عکس رخم هست او منم

[...]

۱۱ بیت
بلند اقبال
 
 
۱
۲
۳
۷
 
تعداد کل نتایج: ۱۳۷