دامن آن ماهم ار افتد به کف
آفتاب بختم آید در شرف
گر خدا زلف تو را ثعبان نمود
شد به من هم امر از او خدلاتخف
سروی از قد لیک سرو سیم ساق
ماهی از رخ لیک ماه بی کلف
زیر تیغت افکنم از سر سپر
پیش تیرت آورم ازجان هدف
ز اشک چشمم گر جهان دریا نشد
دامنم گردیده پر در چون صدف
تا دل شب دوش همچون زلف یار
داشتم آشفته حالی وا اسف
گفتم ای ساقی مخسب از جای خیز
کز غم دل روزگارم شد تلف
هر چه داری در میان جام ریز
ای جم تا دلم آرد شعف
می به من من من ده وبنگر به من
تا شوی آگه ز سر من عرف
گفت ساقی عشرت دنیا و دین
جوی از او در میان جام ودف
تا بلنداقبال گردی درجهان
هم مدد خواه از شهنشاه نجف
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
پادشاهی کوست ایمان را کنف
پادشاهان را به جاه او شرف
تاج دین، بوالفضل ، شاه نیمروز
ناصر اسلام، نصر بن خلف
اوست امروز آن خلف اندر هدی
[...]
صِدتُ فی بغدادَ ظَبیاً قَد اُلِف
صُدغُهُ جیمٌ و ذا قَدٍّ اَلِف
سر بیندازم به دستار از پِیَش
غاشیهٔ سوداش دارم بر کَتِف
هَل عَشَقتُم نار اصحابَ الهَوی
[...]
جمله یک ذاتست اما متصف
جمله یک حرف و عبارت مختلف
آخر آدمزادهای ای ناخلف
چند پنداری تو پستی را شرف
چشمه های آب سرد از هر طرف
ناودان سبزه از جو چون صدف
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.