گنجور

 
بلند اقبال

هر کس که باشدش خط و خالی نه دلبر است

دلبر کسی بود که دل او را مسخر است

حال دل شکسته من را ز من مپرس

آگه نیم ز دل که دلم پیش دلبر است

درد ار ز عشق یار بود بهتر از دوا

زهر ار ز دست دوست رسد به ز شکر است

آن کس که در دلش نبودعشق دلبری

درمذهب و طریقت عشاق کافر است

جز سروقد دوست که بر داده مشک تر

سرو آنچه دیده ایم به گلزار بی بر است

تاری ز زلف یار توگفتی به از تتار

یک تار موی او به دو عالم برابر است

گفتی لبان لعل نگار است شکرین

شیرین ترش بگوی که قندمکرر است

چون تونباشد آدمی از حسن ودلبری

غلمان مگر تو را پدر و حور و مادر است

چون قامت ولب تو میسر بودمرا

دیگر چه احتیاج به طوبی وکوثر است

از عشق تو به سیم و زرم نیست احتیاج

زیرا که اشک من همه سیم و رخم زر است

هر کس چومن زعشق شد اقبال او بلند

از خاک راه پست تر از ذره کمتر است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode