گنجور

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

تخم هوس مکارید در خاکدان دنیا

نتوان عمارتی ساخت بر روی موج دریا

عالم همه سرآب‌ست، بودی ندارد از خود

فانی شناسد او را، چشمی که هست بینا

تا دیده برگشائی یک مشت خاک بینی

[...]

۹ بیت
کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

برای آنکه ظاهر گردد اسما

تجلی می کند حضرت باشیا

بجز ذات و صفاتش نیست موجود

من و اوئیم با هم هر دو تنها

منم خال سیاه روی ماهش

[...]

۹ بیت
کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

ما ذره‌ایم پیشت ای آفتاب جان‌ها

خوردم قسم به رؤیت و اللیل و الضحهیا

او را که علم قاصر از کنه ذات پاکست

سبحان من عرفنا ذکر زبان اشیا

خوانندگان قرآن جز لفظ می‌ندانند

[...]

۹ بیت
کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

از هر که گلبن بینند روی جان را

پنهان کجا توان کرد خورشید آسمانرا

اعیان ثابته هست اسمای حضرت حق

دیدم همه مسماست کردم عیان عیان را

روحی دمید در تن گفت او نفخته فیه

[...]

۹ بیت
کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

ایکه اندر ذات پاکت نیست چونی و چرا

در صفات و ذات نبود هیچ ریبی و ریا

ذات پاکت قائم است و نبود او را ابتدای

نی ازل را ابتدا باشد تو رانی انتها

ابتداو انتهائی نیست در ذات و صفات

[...]

۹ بیت
کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

هست آن آفتاب ماه نقاب

مردم دیده ی اولوالالباب

دل و دلدار عین یک دگراند

جان چو کرد از وجود رفع حجاب

نظری کن به بین به دانه و بر

[...]

۹ بیت
کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱

 

دل چو شستم ز غیر نقش ادب

گفت ما را ز لوح صاد طلب

چون ز اصل و نسب شدم فارغ

گفت لایق شدی بما فارغب

اولم باده داد و سرخوش کرد

[...]

۹ بیت
کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۰

 

تا چو عکس چشم آن مه روشنی عین ماست

خط و خال او سواد الوجه فی الدارین ماست

و هو معکم گفت ایدل چشم جان را برگشای

تا نپنداری که آن جان جهان از ما جداست

جمله ذرات انا الحق گوی چون منصور دان

[...]

۹ بیت
کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۴

 

دست عشق آمد گریبانم گرفت

دست دیگر رشته جانم گرفت

کش کشانم برد تا درگاه خویش

در دلم بنشست و ایمانم گرفت

آفتاب روی لاشرقی او

[...]

۹ بیت
کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷

 

درد جان داریم درمان الغیاث

داد خواهانیم سلطان الغیاث

از تطاول های زلف سرکشت

صبح وصل و شام هجران الغیاث

راند ما را همچو سگ از در بدر

[...]

۹ بیت
کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹

 

تا رود جان بجانب معراج

نیست جز شرع مصطفی منهاج

در ره انبیاء بسر رفتی

دلدل درد دل بود هملاج

عشق در جان و دل علم می زد

[...]

۹ بیت
کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰

 

عقل کل در کُنه ادراک تو ره گم می‌کند

گر به سویت رهنمایی‌های مردم می‌کند

تا نبخشد حق به لطف خود کسی را چاره نیست

گرچه بر امت رسول او ترحم می‌کند

اول آمرزید آدم را و آنگه آفرید

[...]

۹ بیت
کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵

 

در شام صبح صادق دیدم که سر بر آورد

ماه دو هفته روئی چون مهر خاور آورد

شام سحر ندیدم جز آفتاب رویش

کان ماه روی خود را اندر برابر آورد

در روی ما بخندید دلبر چو صبح صادق

[...]

۹ بیت
کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۳

 

نیست جز ذات خدا پیدا و پنهان هیچکس

حق شناسان دو عالمرا همه یکحرف بس

همچو نی بنواخت جانرا صبح یار لب شکر

از لب جان بخش نائی می زند جانها نفس

آمد از امکان و واجب کاروان سالار غیب

[...]

۹ بیت
کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۵

 

تا شدم از آه دل در عشق او آتش نفس

شد روان از دیده من بحر عمان و ارس

هر طرف کردم نظر او بود پیدا و نهان

آفتاب روی لاشرقی ندارد پیش و پس

کل شیئی هالک الا وجهه تفسیر چیست

[...]

۹ بیت
کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۰

 

ای رخت شمع تابخانه دل

خلوت خاص تو میانه دل

دل چو در اصبعین تست بچرخ

پس مکن چرخ دل بهانه دل

وه که سیمرغ قاف قربت حق

[...]

۹ بیت
کوهی
 

کوهی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۳۳

 

هر دم بشکل دیگر دید ار مینمائی

روی چو ارغوانرا گلنار مینمائی

گه شاهد شکر لب گه بادهای رنگین

گاهی گلاب باشی گه خار مینمائی

گه یار دوست باشی اندر مقام وحدت

[...]

۹ بیت
کوهی