گنجور

 
کوهی

تا رود جان بجانب معراج

نیست جز شرع مصطفی منهاج

در ره انبیاء بسر رفتی

دلدل درد دل بود هملاج

عشق در جان و دل علم می زد

که در آندم که جسم بود امشاج

سدره ای بود آدم و ابلیس

هر دو را از بهشت کرد اخراج

چون به طبع هوای شیطا ن رفت

آدم آندم ندید برسرتاج

کرد افشای سر حضرت حق

بر سردار شد سر حلاج

بحر وحدت محیط بر اشیاست

آسمان و زمین کف امواج

بسکه با خود تنید تار خیال

عقل، چون عنکبوت شد نساج

کوهیا میرسی به عالم فوق

گر نمانی به تخت طبع مزاج