گنجور

 
کوهی

از هر که گلبن بینند روی جان را

پنهان کجا توان کرد خورشید آسمانرا

اعیان ثابته هست اسمای حضرت حق

دیدم همه مسماست کردم عیان عیان را

روحی دمید در تن گفت او نفخته فیه

چون چشم جان گشادیم دیدم آن دهانرا

خورشید روی خود را آن ماه مینماید

همچون هلال می بین آن طاق ابروانرا

در احسن صور حق خود را نمود مطلق

گر دیده پاک داری بشناس گلرخان را

توجبه بدن را صد چاک زن که آن سرو

بند قبا چو بگشود بگشاد آن میان را

او در میانه ما ما در کنار اوئیم

عین الیقین شد آن سر بگذر تو کمانرا

حق دل رباید از ما اما به چشم خوبان

در جان نگاه میدار سودای دلبران را

دریای وحدت حق موج و حباب دارد

انسان حباب میدان در بحر مردمان را

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

ای میرآب بگشا آن چشمه روان را

تا چشم‌ها گشاید ز اشکوفه بوستان را

آب حیات لطفت در ظلمت دو چشم است

زان مردمک چو دریا کردست دیدگان را

هرگز کسی نرقصد تا لطف تو نبیند

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از مولانا
امیرخسرو دهلوی

گفتی ز دل برون کن غمهای بیکران را

تو پیش چشم و آنگه جای گله زبان را

تا دل ز من ببردی از ناله شب نخفتم

ای دزد، بشنو آخر فریاد پاسبان را

بگذشت از نهایت بی خوابی من، آری

[...]

سیف فرغانی

گر عاشقی فدا کن در ره عشق جان را

دانم که این دلیری نبود چو تو جبان را

خود چون تو بی بصارت نکند چنین تجارت

زیرا که آن حرارت نبود فسردگان را

ای شیخ گربه زاهد وز بهر نان مجاهد

[...]

ناصر بخارایی

ای چشم تو کشیده، ابروی چون کمان را

تیری که می‌گشایی، از ما طلب نشان را

آن دم که تیر غمزه،‌ بر بی‌دلان گشایی

مرغ از هوا در آید، از بهر جان فشان را

من در میان جانت، چون نی کمر ببستم

[...]

محتشم کاشانی

عشقت زهم برآورد یاران مهربان را

از همچو مرگ بگسست پیوند جسم و جان را

تا طرح هم زبانی با این و آن فکندی

کردند تیز برهم صد همزبان زبان را

از لطف عام کردی در بزم خاص با هم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه