گنجور

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱

 

ای صورت تو معنی والشمس والضحی

مرآت حق نما، تویی از مظهر خدا

جلوات مظهر تو چو خورشید منکشف

آیات جلوه تو ز هر ذره برملا

نزدیک تر ز من، به منی ای ز من بری

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲

 

ای لب لعل تو روح بخش مسیحا

وی به روان بخشی از مسیح معلاّ

زهر به جام ار کنی، تو با همه تلخی

خوب تر آید مرا ز شهد مصفا

خاک تو بر فرق، به که تاج به تارک

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳

 

بیا که بی تو، مرا روزگار شد، یارا

چنان سیه، که نباشد به غیر شب ما را

بدین روش که دل اندر محیط خون شده غرق

عجب مدار، که آرم ز دیده دریا را

میان باغ به یک جلوه از خرامیدن

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴

 

برخیز و بزدای از دلم، ساقی غم ایام را

منشین که گردون خون کند، در گردش آور جام را

از یاسمن ای سیمتن، نازک ترت باشد بدن

حیف است اندر پیرهن، پنهان کنی اندام را

زهر و شکر توأم بهم، در کام ما ریز از کرم

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵

 

در پیرهن ای ماه نهفتی بدنی را

و آکنده‌ای ای سرو به گل پیرهنی را

جز سیم بناگوش تو در زلف معنبر

پرورده مگر سایه سنبل سمنی را؟

نفروزد اگر پرتو روی تو به گلشن

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶

 

ای که داری هوس لعل لب جانان را

تا لبش را به لب آری، به لب آری جان را

زهر پیماید اگر خواهم از او آب حیات

درد افزاید اگر خواهم از او درمان را

دل ویران من آباد شد از دست غمش

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷

 

به غم دوست فکندیم دل خرّم را

خرّم آن دل، که گزیده است غم عالم را

خنک آن دم که زند بردل ریشم خنجر

زخم اگر دوست زند خود چه کنم مرهم را

من دیوانه پری زاده بسی دیدم لیک،

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸

 

در بزم چمان آمده سرو چمن ما

امشب همه رشک چمن است انجمن ما

ماه است که در بزم برافروخته طلعت،

یا شمع رخ مهوش سیمین بدن ما؟

خوب است که در بزم من آید به تماشا،

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹

 

از دیده چکد قطره خون جگر ما

خون جگر آویزه چشمان تر ما

عزم سفر کوی تو داریم و نباشد

جز لخت جگر توشه راه سفر ما

ماییم همان نخل که در دامن اطفال،

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰

 

بر فرق کوه اگر بزنم برق آه را

سوزد چنانکه آتش سوزنده کاه را

بر اشک و آه من به غلط طعنه ها مزن

بنگر چها اثر بود این اشک و آه را

این اشک دجله ای است که ویران کند جهان

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱

 

بهر پا بستن دل زلف گره‌گیر دوتا

هست دیوانه یکی حلقه زنجیر دوتا

ترک چشمش چو نظر جانب ابرو افکند

واجب‌القتل یکی، دست به شمشیر دوتا

جز دو لعل لب و آن حلقه موهوم دهان

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲

 

ای مایه خرّمی جهان را

و ای راحت جان جهانیان را

از حسرت نوش لعلکانت

خون در جگر است لعل و کان را

گل بیند اگر خویت به عارض

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳

 

در دام گرفتند و شکستند پرم را

وانگاه به بازیچه بریدند سرم را

ای کاش سرم را که به بازیچه بریدند،

بریان ننمودند بر آتش جگرم را

عالم همه طوفان شود، ای وای به مردم

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴

 

به حریم کوی دلبر که برد پیام ما را

که به پادشه بگوید سخن من گدا را

بود آرزو همینم، که نهد قدم به چشمم

همه زین غمم که مژگان خلد آن عزیز پا را

رخ و لعل و زلف او را گل و قند و مشک گفتم

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵

 

هر آن مرغی که می‌بندند در گلزار بالش را

چه می‌دانند مرغانی که آزادند حالش را

من آن مرغم که صیاد جفاکیشم به صد حسرت،

کشد در خاک و خونم زار و نندیشد مآلش را

به گلزاری مرا دادند رخصت در پرافشانی

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶

 

بیا ساقی کرم کن جام می را

معطر کن مشام جان کی را

به نام ایزد، گلی دارم که هرگز،

نبیند آفت تاراج دی را

ز رمز عاشقی یک حرف گفتند

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۷

 

در آن گلشن، که آرند از قفس بیرون هزارش را،

به منقار آورد چون برگ گل هر نیش خارش را

نمی‌دانم چه گلزار است این خرم فضا، یا رب

که گوش باغبان نشنیده آواز هزارش را

من آن مرغم که شد آبشخورش در آن گلستانی،

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸

 

گلی کز اشک خونین، باغبان داده است آبش را

چه دشوار است دست غیر، اگر گیرد گلابش را

اگر ملک دلم ویران شد از دست غمش شادم

که روزی می‌کند تعمیر، شه ملک خرابش را

نمی آرد چرا در حلقه چشم من آن مه پا

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹

 

خوش آن بلبل که بگشایند در گلزار دامش را

دهد گل بی جفای باغبان هر لحظه کامش را

مرا، صیاد، طفلی باغبان بوده است و بی پروا

من آن مرغم، که جستم آشیان دیوار بامش را

مرا در شیشه دل خون فزاید حسرت ساقی،

[...]

افسر کرمانی
 

افسر کرمانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰

 

عشق برتافت چنان صبر و شکیبایی را

که به خود ره ندهم عزم و توانایی را

فارغ از خون جگر، مردم چشمم نشود

میل صحرا نبود مردم دریایی را

شمع روی تو گذشت از برمن در شب تار

[...]

افسر کرمانی
 
 
۱
۲
۳
۱۱