خوش آن بلبل که بگشایند در گلزار دامش را
دهد گل بی جفای باغبان هر لحظه کامش را
مرا، صیاد، طفلی باغبان بوده است و بی پروا
من آن مرغم، که جستم آشیان دیوار بامش را
مرا در شیشه دل خون فزاید حسرت ساقی،
که از بهر چه نوشد مدعی صهبای جامش را
شب و روزی که دارد جان من در دوری جانان،
نبیند هیچ چشم تیره بختی صبح و شامش را
به هیچم می فروشد خواجه در بازار و حیرانم،
به هیچ آیا فروشد خواجه ای هرگز غلامش را
خیالی پخته دارد بوالهوس، لیکن گمان است این
مگر عشقی ز سر بیرون کند سودای خامش را
به عشق روی آن دلدار، ساقی کن به ساغر می
خدا را مشکن این جام و مجو در ننگ نامش را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.