گنجور

 
۱
۶
۷
۸
۹
۱۰
۵۸
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۱

 

صفای چهره گلگون او سراب دل است

خیال لعل لبش، آتش کباب دل است

دل از کمند علایق، نمی رهد بی عشق

گسستن از دو جهان کار پیچ و تاب دل است

ز ترک، نسخه دل، زینت دگر گیرد

[...]

۸ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۲

 

تا عکس گل روی تو در چشم تر ماست

دامان پر از خون شده، باغ نظر ماست

شبها که بود در نظر آیینه رویت

بیرون شدن جان ز تن، آه سحر ماست

فرخنده همای فلک همت خویشیم

[...]

۸ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۳

 

فکر زلفش، در ره دیوانگی شبگیر ماست

حرف گیسویش، بجای ناله زنجیر ماست

ما بهر دلبسته یی، دست ارادت کی دهیم؟

چون عصا هرکس کند قطع علایق، پیر ماست

نقد ما رایج ز بی قدری است در بازار دهر

[...]

۶ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۴

 

با گدا خلق کن، دست سخایی درم است

خنده در رو، بدل گریه ابر کرم است

نشود صاحب خود را نرساند به جزا

ظلم را عادل اگر کس نشمارد ستم است

محو از صفحه گیتی شده امروز سخن

[...]

۳ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۵

 

هست خفت گرمی یاران بهر کو آدم است

اهل همت را بسر، دست نوازش چون یم است

سربلندی آرزو داری، سخاوت پیشه کن

کاین علم را، ریزش باران احسان پرچم است

فکر عمری کن، اگر کوته نمیسازی امل

[...]

۵ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۶

 

بهار گلشن آن روی چون سمن، شرم است

سهیل سیب سخنگوی آن ذقن، شرم است

ز شرم، حسن بتان راست، آب و رنگ دگر

که باغبان عرق ریزان این چمن شرم است

ندیدنی است رخی، کو ندارد آب حیا

[...]

۷ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۷

 

خانه بردوشیم ما، کنج وطن کی جای ماست؟

رزق ما سرگشتگان چون گردباد از پای ماست

باغ زندانست، تا چون غنچه در بند خودیم

هر کجا بیرون رویم از خویشتن، صحرای ماست

رنگ خجلت بر رخ ما ز انفعال سائلان

[...]

۵ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۸

 

زکام اینکه فرو ریزدم، نه دندان است

که در ثنای جوانی، زبان درافشان است

مرا که لذت معنی است، قوت روح مدام

بکام گوهر لفظم، بجای دندان است

مباش غره، که هرروز بر سر دگری است

[...]

۹ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴۹

 

ز اهل جود، چه منت؟ دهنده یزدان است

نه نور خانه ز روزن، ز مهر تابان است

مراد خود زدر دوست کن طلب، کآنجا

کسی که نیست رهش، چوبدار و دربان است

بوقت مرگ، کریمی بزیر لب میگفت

[...]

۶ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۰

 

این درهم و دینار، که چشم تو بر آن است

هر یک بره حادثه، چشمی نگران است

نظاره ما نیست، جز از دیده عبرت

فصل گل ما خسته دلان، فصل خزان است

تا اول عمر است، بیا بار ببندیم

[...]

۸ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۱

 

غازه را آتش از آن چهره دگر در جان است

حوض آیینه ز رخسار تو گلریزان است

در نظر مد نگاهیست که خوابانده ز شرم

چه رساییست که با قامت آن مژگان است

چون وفا، پیشه عشق است و جفا شیوه حسن

[...]

۶ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲

 

قالیت، گرنه کار کرمان است

زینت خانه سفره نان است

آب و جاروب خانه عاشق

مژه تر، سرشک ریزان است

نیست باغی بدلگشایی خلق

[...]

۹ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۳

 

بهار ما، نفس سرد و، چشم گریان است

گل سر سبد سینه، داغ جانان است

ز بس که هر طرفم نوگلیست، در چشمم

برنگ خواب بهاری، نگه پریشان است

شود ز صحبت احباب، چشم دل روشن

[...]

۹ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۴

 

بی فکر تو، ناپاک دل از لوث جهان است

بی ذکر تو، دل خانه بی آب و روان است

از ما سخن خال و خط امروز بود زشت

حرف گل رخسار، گل شمع زبان است

برخیز که آمد به سرت مرگ سبکخیز

[...]

۴ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۵

 

آه، شمعی ز شبستان سحرخیزان است

ناله، نخلی ز گلستان سحرخیزان است

چون دم صبح نباشد، همه کیفیت و شور

گریه کاه دل بریان سحرخیزان است

دیدم از تاج خروسان، که ز بیداری بخت

[...]

۱۰ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۶

 

در ره حق، گام اول ترک هستی دادن است

سوی او از خویش برگشتن براه افتادن است

فکر دنیا کرده ما را غافل از انجام خویش

ورنه گریان طفل بهر مرگ وقت زادن است

رتبه افتادگی را، دیده ام از بس بلند

[...]

۶ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۷

 

سرگشتگی نصیب دل خسته من است

این شیشه ظاهرا که ز سنگ فلاخن است

پروای خصم نیست مصاف آزموده را

درهم چو بافت زخم بر اندام، جوشن است

سرهنگ مصر گوشه نشینی، منم کنون

[...]

۶ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۸

 

فکر آن موی میانم، بس که در کاهیدن است

جسم بر تار نفس، چون رشته‌ای بر سوزن است

پیش رویت، بس که دارد اضطراب سوختن

شمع را از رشته جان، خار در پیراهن است

عشق میبالد بخود از اضطراب عاشقان

[...]

۵ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۹

 

از خواجه ضبط و، مال ز فرزند یا زن است

دست بخیل بر زر خود، مهر خرمن است

اقبال این زمانه و، ادبار آن یکی است

رد کردن کمان بنشان، پشت کردن است

بار نگاهداری خود برکه افگنم؟

[...]

۸ بیت
واعظ قزوینی
 

واعظ قزوینی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۰

 

بعد مردن، نشان ما سخن است

آتش کاروان ما سخن است

گردد از وی چراغ ما روشن

خلف دودمان ما سخن است

زو شود قدر ما مگر پیدا

[...]

۸ بیت
واعظ قزوینی
 
 
۱
۶
۷
۸
۹
۱۰
۵۸
 
تعداد کل نتایج: ۱۱۴۶