نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱
اذا ماشئت ان تحیی حیوة حلوة المحیا
به رسوایی برآور سر ز مستوری برون نِهْ پا
حدیث حسن و مشتاقی درون پرده پنهان بود
برآمد شوق از خلوت نهاد این راز بر صحرا
ز خط و خال رخسارش قضا شکل نمود اول
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲
مانند سراب بند بر پا
بیهوده شدیم دشت پیما
بی بحر نموده شکل ساحل
بی آب نموده موج دریا
سر داده به باد بود و نابود
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳
در پرده ره ندادند وقت سخن صبا را
من نیک میشناسم پیغام آشنا را
عیش دیار غربت چون برق در گذار است
نتوان به قید کردن ذوق گریزپا را
وجد و سماع صوفی، خالی از آن مقام است
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷
ای کرده خراب خانهها را
بر هم زده آشیانهها را
صیادوَشان به دام زلفت
درباخته صید خانهها را
کرده به بتان دلربا شرط
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
نشسته در ظلمم با قمر چه کار مرا
چراغ تیره شبم با سحر چه کار مرا
مسیح وار کند سیر بر فلک روحم
به این طلسم فروبسته در چه کار مرا
چو ذره محرم جاوید آفتاب شدم
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
چه منت از مدد روزگار بر سر ما
که حسن فطرت اصلی نمود جوهر ما
به شعر و شاهدم از کودکی نظربازیست
که عشق خیزد از آب و هوای کشور ما
ز ذوق ما نشود باخبر مذاق سقیم
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴
با شهپر عنقا چه نوا بال مگس را
همه نغمه داوود که دیدست جرس را
در معرض خورشید سها را چه نمایش؟
با نور تجلی چه ضیا نار قبس را؟
بس غنچه نشکفته به تاراج خزان رفت
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲
تمکین خرد برد ز سر شور و شرم را
پیری برهاند از شب غفلت سحرم را
مانند ترنجم که خزان است بهارش
دم سردی دی تازه کند برگ و برم را
تا سدره بپرم اگرم در بگشایند
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵
پروانه ایم و شعله بود آشیان ما
آب از شرار اشک خورد گلستان ما
موریم و در گذار شکر اوفتاده ایم
در راه پایمال شود کاروان ما
تا با نصیب ساخته اند از حلاوتی
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱
به صاف صبح نگه کن سر سبو بگشا
دهان چشمه گشادند راه جو بگشا
دل از مطالعه صبح در حجاب مدار
ز زیر هر بن مو دیده یی برو بگشا
شکاف خرقه به دقت چه می کنی پیوند؟
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹
نیست زین مزرع آب و دانه ما
ملکوتست آشیانه ما
کبک کهسار و بلبل گلزار
گوش دارند بر ترانه ما
هر طرف صورت تازه ای بندند
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۶
زیستم بس که به تدبیر خود از خامیها
رفت نام و نسبم در سر خودکامیها
ورع و شیب زبون خم ایامم کرد
یاد دوران جوانی و میْآشامیها
طایری نیست که تاری ز منش برپا نیست
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲
چون غنچه دل مبند و چو بو بر هوا متاب
بر گل سوار باش و عنان از صبا متاب
آمیزش از صلاح دو یک دل به هم رسد
جایی که تار میل نباشد دو تا متاب
هرگز خضر به تشنه زلال بقا نداد
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹
دلی دارم که طاقت کار او نیست
تحمل غیر عیب و عار او نیست
دلی دارم که قلزم های مواج
حریف آه آتش بار او نیست
دل سختم به راحت می ستیزد
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۴
به شرح حالت من نامه ها در اطرافست
هزار قافله ام زیر بار او صافست
به مهربانی او اعتماد نتوان کرد
که تازه عاشقم و خاطرش به من صافست
به ناله اشک فشانم که تازه دولت را
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۷
زهی نسخه آفرینش جمالت
نکت یاب مجموعه گل خیالت
به فطرت فزونی نخواهد زبولت
ز ظلمت برونی نباشد زوالت
همیشه حق از قول و رای تو روشن
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۴
دل که جمعست غم بی سر و سامانی نیست
فکر جمعیت اگر نیست پریشانی نیست
بیضه در جنگل شهباز نهد طایر من
در فضایی که منم بال و پرافشانی نیست
گر کنم یاد ز بتخانه مرا عیب مکن
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳۷
جزای حسن عمل در شریعت عربیست
به عرف عفو نکردن گناه بی ادبیست
سواد دل ز می سالخورده روشن کن
که عینک بصرش ز آبگینه حلبیست
قبول بی هنران ز التفات معشوق است
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵۲
دوران می حسرت همه در ساغر ما کرد
بر هرچه نهادیم دل از دیده جدا کرد
نگشود قضا شست که آهی نکشیدیم
بر دوست ترم خورد خدنگی که خطا کرد
بازوی هنردارم و اقبال ندارم
[...]
نظیری نیشابوری » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۲
به هوش سیر چمن کن که شاهدان مستند
قرابه بر سر ابر بهار بشکستند
چمن پیاله کش است و صبا قدح پیمای
معاشران صبوحی ز خواب برجستند
به زیر خرقه نهان باده می خورد صوفی
[...]