گنجور

 
نظیری نیشابوری

جزای حسن عمل در شریعت عربیست

به عرف عفو نکردن گناه بی ادبیست

سواد دل ز می سالخورده روشن کن

که عینک بصرش ز آبگینه حلبیست

قبول بی هنران ز التفات معشوق است

عنایت ازلی را نشانه بی سببیست

جمال حال شود ترجمان استحقاق

دلیل آب جگر تفتگی و تشنه لبیست

ز من مشاطه بستان صداق می طلبد

هنوز دختر رز در سرایچه عنبیست

بگو که رفتم و قسمت نشد که دریابم

که نارسیدن سالک نشان بی طلبیست

ز دوست روی مگردان و تن به فرمان ده

که هر که صاحب این حال شد، ولی و نبیست

خلاف رسم درین عهد خرق عادت دان

که کارهای چنین از شمار بوالعجبیست

شب سیاه صباح سفید می آرد

چراغ مطلب از دودمان بولهبیست

به تیغ قطع ارادت نمی شود ما را

خلوص بندگی ما شرافت نسبیست

مگو ز دوست، ملالت بود «نظیری » را

که مستی سحری از نیاز نیم شبیست