گنجور

 
نظیری نیشابوری

نیست زین مزرع آب و دانه ما

ملکوتست آشیانه ما

کبک کهسار و بلبل گلزار

گوش دارند بر ترانه ما

هر طرف صورت تازه ای بندند

از غزل های عاشقانه ما

حرف شیرین شود فراموشش

خسروار بشنود فسانه ما

دین فروشان خانه بر دوشیم

دلق و دستار ماست خانه ما

به سلم ملک و مال می بازیم

دل خرسند بس خزانه ما

لمن الملک می زنیم امروز

غیر ما کیست در زمانه ما

خور پس از استوا سجود کند

بس بلند است آستانه ما

حذر از ما که برق در ابریم

رعد می نالد از زبانه ما

زخم قوس قضا به ما نرسد

هست تیر قدر نشانه ما

خرج یک روزه «نظیری » نیست

حاصل عمر جاودانه ما