گنجور

 
نظیری نیشابوری

زیستم بس که به تدبیر خود از خامی‌ها

رفت نام و نسبم در سر خودکامی‌ها

ورع و شیب زبون خم ایامم کرد

یاد دوران جوانی و میْ‌آشامی‌ها

طایری نیست که تاری ز منش برپا نیست

صید یک مرغ نکردم ز کهن‌دامی‌ها

روز عشرت به صداع سر مخمور گذشت

تر نگردید دماغم ز تنک‌جامی‌ها

دل به لهو و لعب عمر منه کاین مرغان

تکیه بر باد کنند از سبک‌آرامی‌ها

خلعت سرو به اندام تو خوش ببریدند

جامه زیبنده نماید ز خوش‌اندامی‌ها

شکر پیری که هوا و هوس از جوش نشاند

چون می کهنه برون آمدم از خامی‌ها

پیش از مرگ خود از آفت هستی رستم

به اجل باز نماندم ز سبک‌گامی‌ها

در خرابات سر ناموران گردیدیم

بس که اندیشه نکردیم ز بدنامی‌ها

لوث تقصیر چو از آب کرم شسته شود

دلق درویش برآید ز سیه‌فامی‌ها

ساز و برگ و می و مطرب به «نظیری » جمعست

بوی خیر آیدش از نیک سرانجامی‌ها

 
 
 
جویای تبریزی

تو و بدمستی و رندی و میْ‌آشامی‌ها

من و خون خوردن و رسوایی و ناکامی‌ها

صبح نوروز خرام است، مبارک باشد

بر تنت جامهٔ چسپان خوش‌اندامی‌ها

نشئه‌ای نیست به غربت می رسوایی را

[...]

فروغی بسطامی

اولم رام نمودی به دل آرامی‌ها

آخرم سوختی از حسرت ناکامی‌ها

تو و نوشیدن پیمانه و خشنودی دل

من وخاک در می‌خانه و بدنامی‌ها

چشم سر مست تو تا ساقی هشیاران است

[...]

شهریار

زندگی شد من و یک سلسله ناکامی‌ها

مستم از ساغر خون جگر آشامی‌ها

بسکه با شاهد ناکامیم الفت‌ها رفت

شادکامم دگر از الفت ناکامی‌ها

بخت برگشته ما خیره سری آغازید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه