نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵
ای فروغ ماه از شمع شبستان شما
چشمهٔ خور جرعهای در بزم مستان شما
عشق دارد صیدگاهی نغز و دلکش کاندر آن
صید شیران میکند آهوی چشمان شما
زلف مشکین خم به خم بر طرف رو چوگانصفت
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹
بگذر ای ناصح فرزانه ز افسانهٔ ما
بگذارید به ما این دل دیوانهٔ ما
ما به دیوانگی افسانهٔ شهریم ولی
عاقلان نیک بخوابند ز افسانهٔ ما
ساغری از کف ساقی مگر آریم به دست
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۴
آب گو بگذر ز سر این خانه را
وقت شد، ویران کن این ویرانه را
صوفیان مستند و زاهد بی خبر
از که پرسم من ره میخانه را
شعله ی شمع است کاتش زد بجمع
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۰
از عاشقان چه خوشتر رسوایی و ملامت
وز ناصح خردمند ز آزار ما ندامت
یا رب تو پرده بردار از کار تا بدانند
کامروز در جهان کیست شایسته ی ملامت
گیرم که ما نرنجیم تا کی رواست آخر
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸
تنها نه من که چشم جهانی به روی تست
روی نیاز خلق ز هرسو به سوی تست
بیچاره آن که از تو بغفلت گذشته است
غافلتر آنکه با تو و در جستجوی تست
جان میدهم ببوی سر زلف دلفریب
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰
دلگشا بی یار زندان بلاست
هر کجا یار است آنجا دلگشاست
صورتی بی حاصل اندر سینه است
حاصل معنی دل ما دلرباست
درد و درمان را بهم آمیختند
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳
سرتاسر عالم به تن امروز سری نیست
کز خاک در شاه جهانش اثری نیست
در کار دل غمزدگانت نظری نیست
یا از من دلخسته هنوزت خبری نیست
حیرتزده میدید به حال من و میگفت
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶
قرارگاه جهان بر مدار تقدیر است
عجب زخواجه که درگیر و دار تدبیر است
اگر بلطف بخوانند کبک صیاد است
و گر بقهر برانند باز نخجیر است
نه لطف خاصه ی طاعت نه خشم لازم جرم
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۲
این سرما و آن خم زنجیر اوست
میبرد تا هر کجا تقدیر اوست
حل شود این عقده های پیچ پیچ
رشته ی ما درید تدبیر اوست
گاه آبادش کند گاهی خراب
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴
شمشیر بدست آمد سر مست زجام است
بادا بحلش خون من ار باده حرام است
مفتون توام من نه بر آن طلعت و گیسو
آنجا که بهشت است نه صبح است و نه شام است
وقتی ز خرابات به خلدم گذری بود
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸
راه بیرون شدن از هر دو جهانم هوس است
خیمه بیرون زدن از کون و مکانم هوس است
تن ناپاکم و این جان هوسناکم کشت
زندگانی نفسی بی تن و جانم هوس است
خلوتی کو که بر آرم نفسی دور از خویش
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹
سرم خوش است و دو عالم به مدعای من است
بهر چه می نگرم گویی از برای من است
بکس نیاز ندارم بخویش نیز مگر
یکی خدا و یکی سایه ی خدای من است
دوکون و هر چه در او هست هیچ و من هستم
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۱
عالمی در شادی و ما را غم است
این غم ما از برای عالم است
چشم غیرت بین ما را نور نیست
هر کجا سوریست آنجا ماتم است
روزگارم زخمها بسیار زد
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲
سر نهادیم به سودای کسی کاین سر ازوست
نه همین سر که تن و جان و جهان یکسر ازوست
گر گل افشاند و گر سنگ زند چتوان کرد
مجلس و ساقی و مینا و می و ساغر ازوست
کر به توفان شکند یا که به ساحل فکند
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴
قاصدی مژده رسان در راه است
روز آراستن خرگاه است
صبح عیداست و جهان تا بجهان
خرم از دولت شاهنشاه است
بر من و واپسیم عیب مکن
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۰
هر کرا دل با خدای مطلق است
ناخدا موج است و دریا زورق است
غرقه در دریا همی جوید کنار
چون کند آن کو بخود مستغرق است
نیست باید شد زخود تا هست شد
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸
روز آسایش و آرایش و دین و دنیاست
روز افزایش و فضل و کرم و بذل و عطاست
هر طرف میگذری مجلس شکر است و سپاس
هر کجا مینگری حلقه ی ذکر است و دعاست
هر کجا دل همه خرسندی و وجداست و نشاط
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰
کشتن عاشق مباحستی مباح
اقتلولی لیس فی قتلی جناح
جرح سیف ام رشیح من قدح
قرح سهم ام معلی من قداح
لن تنالوالبر حتی تنفقوا
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۸
تا به کی این صبح و این شام مکرر بگذرد
حیف باشد عمر اگر زینسان سراسر بگذرد
ای خوشا آن صبح کز رویی منور بر دمد
وان شب دلکش که با مویی معنبر بگذرد
ترسمت ای خفته در دامان کوهی سیل خیز
[...]
نشاط اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۱
دفتر دانش سراسر سوختند
هر کرا حرفی ز عشق آموختند
دیده و گوش خرد را دوختند
عشق را آنگه زبان آموختند
شد نخست از دیده ناپیدا جهان
[...]