گنجور

 
نشاط اصفهانی

سر نهادیم به سودای کسی کاین سر ازوست

نه همین سر که تن و جان و جهان یکسر ازوست

گر گل افشاند و گر سنگ زند چتوان کرد

مجلس و ساقی و مینا و می و ساغر ازوست

کر به توفان شکند یا که به ساحل فکند

ناخدایی‌ست که هم کشتی و هم صرصر ازوست

من به دل دارم و شاهد به رخ و شمع به سر

آنچه پروانهٔ دلسوخته را در پر ازوست

از من ای باد بگو خیل گنهکاران را

غم مدارید که گر جرم ز ما آذر ازوست

هوسی خام بود شادی دل جز به غمش

خنک آن سوخته کش سود غمی بر سر ازوست

چه نویسم که سزاوار سپاسی باشد

معنی و لفظ و مداد و قلم و دفتر ازوست

دولت شاه جهان باد فزاینده نشاط

کاین فروغی‌ست که بر خلق ضیا‌گستر ازوست

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode