گنجور

 
نشاط اصفهانی

هر کرا دل با خدای مطلق است

ناخدا موج است و دریا زورق است

غرقه در دریا همی جوید کنار

چون کند آن کو بخود مستغرق است

نیست باید شد زخود تا هست شد

سلب خود از خود حدیثی مغلق است

جان زجانان، تن زخاک آمد پدید

هر کجا فرعی ز اصلی مشتق است

تن بخاک و جان بجانان شد حجاب

هر مقید احتجاب مطلق است

تن چو بی جان شد بپیوندد بخاک

جان چوبی تن شد بجانان ملحق است

طلعتش گویی بر آمد از نقاب

کابرویش مانا هلال مشرق است

نور را ظلمت عیان سازد نشاط

آنکه باطل دید بینای حق است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode