آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۱
مطرب امشب ناله سر کرده است، نایی میزند
در میان ناله حرف آشنایی میزند
خدمت دیرین من بین، ورنه در آغاز عشق
هرکه را بینی دم از مهر و وفایی میزند
نو گرفتار است دل، از اضطراب او مرنج
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۲
اهل وفا، به آرزوی دل نمیرسند؛
زین نخلها فغان که به حاصل نمیرسند
ای میر کاروان، به شتابی که میروی
واماندگان راه به منزل نمیرسند
آن کشتگان که جرم محبت نداشتند
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۳
یار شد بیوفا، کسی چکند؟!
درد شد بیدوا، کسی چکند؟!
گر تو اندیشه از خدا نکنی
چکند ای خدا، کسی چکند؟!
بیگنه کشتی و ز کشته ی خویش
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۴
آنکه با اهل وفا نابسته پیمان بشکند
عهد را مشکل ببندد، لیک آسان بشکند
آنکه بر زنداننشین مصر، بندد روز در
شب به حکم عشق آید، قفل زندان بشکند
میکشند از سینهام تیر تو را یاران و، دل
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۵
ناله ی مرغ قفس، گر بچمن گوش کند
غنچه از تنگدلی خنده فراموش کند
سخنی دارم و میگویم اگر گوش کند
گرچه پندی است که نشنیده فراموش کند
هوس ناله کنم، چون شنوم ناله ی غیر
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۶
جانم، از جانان حکایت میکند
عندلیب از گل روایت میکند
بینوا، افتاده از گلشن جدا
«از جداییها شکایت میکند»
خسروی از بخت برخوردار باد
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۷
خو به جفا نگار من، کرده و بس نمیکند
یار کسی نمیشود، یاری کس نمیکند
سنگ جفای باغبان، موسم گل به گلستان
تا پر مرغ نشکند، یاد قفس نمیکند
در چمنی که میزند زاغ ترانه بر گلش
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸
مرغان اولی اجنحه، کاندر طیرانند
از حسرت مرغان قفس بیخبرانند
در حیرتم از دردکشان کز همه عالم
دارند خبر، گرچه ز خود بیخبرانند
جز من، دگران را مکن از جور خود آگاه
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۹
شب پره کو روز آفتاب نبیند
روشنی دیده جز بخواب نبیند
وادی عشق است، از فریب حذر کن؛
تشنه در این دشت جز سراب نبیند
ساکن بزم تو، قدر وصل نداند
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۰
با هم افسوس بتانی که در این ملک شهند
دست دادند که دستی بدل ما ننهند
دل و جان، از دو نگه میبری و دلشدگان
یک نگه دیده و در حسرت دیگر نگهند
رسته از زاری ایشان ز جفایت خلقی
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۱
کسی کز رشک نتواند که روزی با منت بیند
چه خواهد کرد اگر شب دست من در گردنت بیند؟!
شهید عشق، وقتی دامنت گیرد، که در محشر
نشانی جز نشان خون خود بر دامنت بیند
چه میپرسی زمن، کز دوست ای همدم چها دیدی؟!
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۲
گرت بخاک شهیدان گذار خواهد بود
هزار چون منت امیدوار خواهد بود
سلام بندگیش از من ای صبا برسان
گرت بمنزل سلمی گذار خواهد بود
اگر چه بیگنهم میکشد، باین شادم
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۳
یاد باد آنکه ز یاری منت عار نبود
یار من بودی و کس غیر منت یار نبود
روز حشرم، تو گواهی که شب هجرم کشت
کان شب ای دیده کسی غیر تو بیدار نبود!
از دل آزاری رشک، آه کنون دانستم
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۴
دوشم، به اهل بزم سر گفتگو نبود
من در خمار بودم و، می در سبو نبود
پرسید: در دل تو ندانم چه آرزوست؟!
غافل که در دلم بجز این آرزو نبود!
جرم سگ تو نیست، گرت شب نبرد خواب
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۵
به حسرت مردم و، آخر ندیدم روی یار خود
سزای من که از اول نکردم فکر کار خود
رود گر صید گامی چند و صیاد از قفای او
نه از بیم است، میخواهد ببیند اعتبار خود
غم عشقت نمیگویم بمردم، ساده لوحی بین؛
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۶
از دلم داغ تمنای تو، مشکل برود؛
مشکل این داغ پس از مرگ هم از دل برود
وای بر حال شهیدی که ز قاتل بدلش
حسرت زخم دگر مانده و قاتل برود
گریم ونالم ازین غم که دگر ننشیند
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۷
بربست محمل ماه من، از تن توانم میرود؛
غافل مباش ای همنشین از من که جانم میرود
از من نهان دل رفت و، من جایی گمانم میرود؛
کآرم گر از دل بر زبان، دانم که جانم میرود
دردا که تا از انجمن رفتی، برون چون جان ز تن؛
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۸
با پستهٔ خندانت، شکر به چه کار آید؟!
با لؤلؤ دندانت، گوهر به چه کار آید؟!
با قامت دلجویت، از سرو چه برخیزد؟!
با نکهت گیسویت، عنبر به چه کار آید؟!
از وعدهٔ کوثر داد، زاهد ز مِیَم توبه
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۹۹
مرا، کام دل، ازنگاهی برآید
که از کنج چشم سیاهی برآید
کند گر نه بانگ جرس رهنمایی
چه از سعی کم کرده راهی برآید؟!
شب عید، چشمم ببامی است کز وی
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰
ماه، بر روی چو ماهش نگرید
فتنه در چشم سیاهش نگرید
گرد عارض، خط شیرین بینید؛
کنج لب، خال سیاهش نگرید
میرود، وز پی او دلشدگان
[...]