مرغان اولی اجنحه، کاندر طیرانند
از حسرت مرغان قفس بیخبرانند
در حیرتم از دردکشان کز همه عالم
دارند خبر، گرچه ز خود بیخبرانند
جز من، دگران را مکن از جور خود آگاه
آنانکه ندارند غم جان، دگرانند!
ای خضر ره عشق، غم ما مخور، اما
این تازه ز ره گمشدگان، نوسفرانند
در بزم وصال تو، بخود میطپدم دل؛
از رشک دو چشمم، که برویت نگرانند
از باغ چه گل رفته که گلها همه آذر
خونین مژه خونین دل و خونین جگرانند؟!
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر دربارهی درد و حسرت مرغان قفس است که به آزادی و پرواز دیگر پرندگان حسرت میورزند. شاعر به این موضوع اشاره میکند که برخی از افراد به رغم آگاهی از رنجها و مشکلات دیگران، خود در غم و اندوه خود غرق هستند. او به خضر، نماد راهنمایی و عشق، میگوید که غم آنها را نخور و اشاره میکند که این دلباختگان در جستجوی راهی به آزادی هستند. در نهایت، شاعر از احساسات درونی خود در بزم وصال معشوق صحبت میکند و از رنج و درد ناشی از عشق و احساسات خود میگوید.
هوش مصنوعی: پرندگان آزاد با بالهای خود پرواز میکنند و به دلیل حسرت پرندگان زندانی، از حال و روز آنها بیخبرند.
هوش مصنوعی: من در شگفتم از افرادی که دردی را تحمل میکنند و از حال و احوال دیگران خبر دارند، در حالی که خودشان از وضعیت واقعی خود آگاه نیستند.
هوش مصنوعی: تنها من را از ظلم و ستم خود آگاه نکن، زیرا دیگران که دغدغه جان ندارند، دلسوزی برای آنها نیست.
هوش مصنوعی: ای خضر عشق، نگران غم ما نباش، اما این تازهواردان از گمشدگان در مسیر هستند.
هوش مصنوعی: در محفل نزدیکی و وصال تو، دل خود را به شدت درگیر میکنم؛ از حسادت به چشمهایم که همواره به تو نگاه میکنند.
هوش مصنوعی: در باغ چه گلی رفته که حال همه گلها اینقدر غمگین و دلشکسته شدهاند، و همگی در حسرت و اندوه به سر میبرند؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شوخی مکن ای یار که صاحب نظرانند
بیگانه و خویش از پس و پیشت نگرانند
کس نیست که پنهان نظری با تو ندارد
من نیز بر آنم که همه خلق بر آنند
اهل نظرانند که چشمی به ارادت
[...]
آنها که نظرباز به نو خط پسرانند
بی چشم بداز جمله بالغ نظرانند
این زهدفروشان ز خدا بیخبرانند
این دست و دهن آب کشان پاک برانند
غیر از گهر عشق که پاینده و باقی است
[...]
مستان تو از جام ازل باده خورانند
تا صبح ابد از دو جهان بیخبرانند
در راه طلب سر بنهد طالب مقصود
آنان که بنالند زپا نو سفرانند
زهاد پس از زهد بمیخانه گرایند
[...]
خوبان که در آیینه رخ خود نگرانند
دانند که عشاق چه صاحبنظرانند
در کوی محبّت چه عجب مرحله سنجند
در بحر حقیقت چه گرامی گهرانند
کاش آن مه خورشید نشان چهره نمودی
[...]
شد چار صف آراسته اندر بر جمشید
از مردم این بوم که والا گهرانند
«کاتوز» بدان طایفه گویند که از دین
وز دانش و فرهنگ و هنر با خبرانند
نیسار شد آن قوم سلحشور و سپاهی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.