گنجور

 
آذر بیگدلی

ناله ی مرغ قفس، گر بچمن گوش کند

غنچه از تنگدلی خنده فراموش کند

سخنی دارم و میگویم اگر گوش کند

گرچه پندی است که نشنیده فراموش کند

هوس ناله کنم، چون شنوم ناله ی غیر

بلکه یکره بغلط ناله ی من گوش کند

چون دهم جام بدستش چکنم کز سر جور

جام من ریزد و جام دگران نوش کند

آه کز جور تو امروز نشد آذر را

فرصت اینکه شکایت ز غم دوش کند