گنجور

 
آذر بیگدلی

با هم افسوس بتانی که در این ملک شهند

دست دادند که دستی بدل ما ننهند

دل و جان، از دو نگه میبری و دلشدگان

یک نگه دیده و در حسرت دیگر نگهند

رسته از زاری ایشان ز جفایت خلقی

عاشقان تو، ز ره گم شده و خضر رهند

عافیت را بجهان قدر ندانند مگر

آن گدایان که بهمسایگی پادشهند!

ای که داری سر خون ریختن اهل وفا

زین گنه کشتنیم من، دگران بیگنهند!

 
 
 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
منوچهری

رزبان گفت که این لعبتکان بیگنهند

هیچ شک نیست که از نسبت خورشید و مهند

از سوی ناف و ز پشت دو گرانمایه شهند

عیبشان نیست اگر مادرکانشان سیهند

ابن یمین

عاشقان تا ز کمند غم عشقت نرهند

دل محنت زده بر جان بلاکش ننهند

بیدلانی که گرفتار خم زلف تو اند

تا قیامت ز پریشانی و سودا نرهند

بندگانی که کنند ار کرمت آزادی

[...]

جامی

هر عوانی که درین بزمگه شر و فساد

تار صد حیله به هر لحظه ازو ساز دهند

به ازان نیست که در موج فنا غوطه خورد

تا وی از خلق خود و خلق ز وی باز رهند

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه