آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶
درد دل گویم و، بر طبع گران است تو را
چه کنم؟! گوش به حرف دگران است تو را!
مکن انکار دلم این همه، انگار که رفت؛
وز پیش دیده به حسرت نگران است تو را!
غیر میخواهدم از کوی تو آواره کند
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۳
سر آمد روز هجر و، با توام لب بر لب است امشب؛
شبی کز عمر بتوانش شمردن، امشب است امشب
طلوع صبح، از آن چاک گریبان میدهد یادم؛
نگاهم ز اول شب تا سحر، بر کوکب است امشب!
به یارب گفتنم، بس شب سر آمد در تمنایت؛
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۸
از بس دل امشبم ز تو نامهربان پر است
از گریه میکنم تهی و همچنان پر است
رحمی بدامن تهی ام کن، خدای را؛
اکنون که دامنت ز گل ای باغبان پر است!
ای صید کش، تهی شد اگر یک قفس تو را؛
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۱
غیر، بیهوده، پی یار وفادار من است
نشود یار کسی اگر یار من است
شب به گوشت چو رسد نالهٔ مرغان اسیر
نالهٔ بیاثر از مرغ گرفتار من است
از غمش مردم و، گر شکوه کنم شرمم باد؛
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۲
آنچه از مکتوب من ظاهر نشد، نام من است؛
و آنچه قاصد را بخاطر نیست، پیغام من است
غیر، بر من میبرد حسرت، که هم بزم توام؛
کاش نوشد قطره یی زین می که در جام من است
میتوانم از تغافل بر سر رحم آرمت
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴
تیر تو کز استخوان ما جست
بازی است کز آشیان ما جست
رازی که از اوست نازش عقل
حرفی است که از زبان ما جست
آهی که درید پرده ی چرخ
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸
گلی و بلبلی تا در چمن هست
نشانی از تو و نامی زمن هست
نه چون سروت، نهالی در چمن هست
نه چون لعلت، عقیقی در یمن هست
ندارند آگهی اخوان که راهی
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰
آمدی، دیر و، دلم کز دوریت خون میگریست؛
زود رفتی و ندیدی، کز غمت چون میگریست؟!
آنکه میخندید بر حالم، ز عشقت پیش ازین؛
گر به این زاری مرا میدید، اکنون میگریست
شب، به کویت گریه میکردم من و، بر حال من؛
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱
این ترک تیغ بسته ی بازو گشاده کیست؟!
تاراج عمر می کند، این ترک زاده کیست؟!
گر نیست در هلاک منش ایستادگی
پس وقت مرگ بر سرم این ایستاده کیست؟!
گر نیست قصد قتل منش از خدنگ جور
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۲
کسی را چون به بیدادت شکی نیست
هزارت دوست بود اکنون، یکی نیست
بدشت عشق، صیادی است؛ کش دام
تهی هرگز ز صید زیرکی نیست
کسی کش صبر بسیار است داند
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۳
دردی دارم که گفتنی نیست
ور گفته شود شنفتنی نیست
باغی است دلم ز داغت، اما
باغی که گلش شکفتنی نیست
داند همه کس غمم، که عشقت
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴
غمت، که غیر منش با کس آشنایی نیست
تو گر جدا شوی، او را زمن جدایی نیست
خوشم که غیر، تو را دوش مینمود بمن؛
گمانش اینکه تو را با من آشنایی نیست!
چو رفتی از سر بالین من، دگر ز توام
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵
سوخت دل، اما غبار کینه از کس برنداشت؛
حیرتی دارم ازین آتش که خاکستر نداشت!
دوش در بزم تو دیدم غیر را و، زنده ام؛
این قدر هم صبر از من هیچکس باور نداشت
شب فرستادم ز سوز دل، بکویش نامه ها
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶
زبان، غمی که بدل داشتم نهان نگذاشت
نهفته بود غمی در دلم، زبان نگذاشت!
بر آستانه اش ار سر گذاشتم چه عجب؟!
بر آستانه ی او سر نمی توان نگذاشت!
علاج حسرت بلبل کند گلی که شکفت
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۹
حرف جورت، همه جا با همه کس خواهم گفت
این حدیثی است که تا هست نفس خواهم گفت!
برد صیادم ازین باغ و ز بیمهری گل
حرفها دارم و در کنج قفس خواهم گفت
تا نماند بسر کوی تو جز من دگری
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱
هم خنده خوش است و هم خرامت!
خود گوی که نالم از کدامت؟!
از دام مکن مرا هم آزاد
ار مرغ دگر فتد بدامت
یاد آر ز ناامیدی من
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۳
چو بر مزار من آید بجلوه آن قد و قامت
قیامت است قیامت، قیامت است قیامت!
رهی که محمل او میرود ز گریه کنم گل
بود که عزم رحیلش بدل شود به اقامت
ز خون همچو منی در گذر، وگرنه بمحشر؛
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۴
ز آن سویش ای نسیم صبا میفرستمت
کآری خبر، وگرنه چرا میفرستمت؟!
دردم نکشته، زود رسان آنچه از طبیب؛
بیمارم و برای دوا میفرستمت!
ای مرغ دل، مباد شوی مبتلا، که من
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۵
گیرم بعجز دامنت و جان سپارمت
شاید که گامی از پی نعش خود آرمت
گر کشته رشکم، امشب از آن کو نمی روم
کز دل نیایدم برقیبان گذارمت
هر حرف گفتمت، ز رقیبان شنفتم آه؛
[...]
آذر بیگدلی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۶
حیات جاودان بخشد بعاشق لعل خندانت
بود سرچشمه ی آب بقا چاک زنخدانت
نباشی گر تو شمع تربت ما نیست دلسوزی؛
که افروزد چراغی بر سر خاک شهیدانت!
نمیدانی چرا شد چاک تا دامن گریبانم؟!
[...]