گنجور

 
آذر بیگدلی

دردی دارم که گفتنی نیست

ور گفته شود شنفتنی نیست

باغی است دلم ز داغت، اما

باغی که گلش شکفتنی نیست

داند همه کس غمم، که عشقت

گنجی است، ولی نهفتنی نیست

افسانه ی وصل تا نباشد

چشمم شب هجر خفتنی نیست

گردی است در آستانت آذر

اما گردی که رفتنی نیست