نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱
یارب چه شد آن دلبر عیاره ما را
کآزرد به هجران دل صد پاره ما را
بر اوج سعادت تو نگه دار خدایا
از نقص و زوال آن شه سیاره ما را
با تیغ جفا، دست فراقش بگشاید
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۸
آنچه پیش است اگر جمله بدانید شما
روز و شب خون ز ره دیده فشانید شما
دیده دل بگشایید و نکو درنگرید
می رود عمر، چه در بند جهانید شما
چون روی از پی دنیی، برود دین از دست
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۴۴
چشم تو فتنه ای است که عالم خراب اوست
مستی دیر و باده ز جام شراب اوست
رویت که صبح صادق شهر وجود ماست
از هر طرف که می نگرم فتح باب اوست
معنی اوست هرچه دل اندیشه می کند
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۵۸
نرنجم از تو گرت سوی ما نگاهی نیست
گناه بخت من است این ترا گناهی نیست
تو هیچ داد دل من نمیدهی چه کنم؟
کجا روم که به غیر از تو پادشاهی نیست
خوشم به چهره کاهی که دارم از غم تو
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۳
خون ببار از مژه ای دیده! که دلدار برفت
مونس جان و قرار دل بیمار برفت
گرچه باشد همه کس را دل آزرده ز درد
درد من این که مرا یار دل آزار برفت
دوش در صومعه دل ذکر دو زلفت می گفت
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۶
ای شمع فلک پرتوی از روی چو ماهت
وی ظلمت شب شمه ای از زلف سیاهت
صد سینه به سودای تو خون شد چو زلیخا
صد یوسف صدیق فرو رفته به چاهت
تا خاک کف پای تو در دیده کشد مهر
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۷
ای نور رخت مطلع انوار هدایت
معلوم نشد عشق ترا مبداء و غایت
بر لوح دلم نقش خیال تو کشیدند
روزی که نبود از قلم و لوح حکایت
از دشمنی خلق جهان باک ندارد
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۶۸
گر به می تشنه شود آن لب باریک مزاج
نوش کن شربت ماء العنب از جام زجاج
ساقیا دردسری می دهدم رنج خمار
باده پیما که به یک جرعه بسازیم علاج
بر بناگوش تو آن خال سیه دانی چیست؟
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۷۱
رفتم اینک از سر کوی تو ای جان! خیر باد
زحمتی گر بود کردم بر تو آسان خیر باد
خیر بادی کوی یاران را که در روز وداع
رسم میباشد که میگویند یاران خیر باد
وه که میباید به ناکام از تو دل برداشتن
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۰
ندانم تا دگربار این دل ریشم چه شیدا شد
مگر عکس رخ دلبر به جان باز آشکارا شد
دگر چون با دلم لعلش نهان در گفتوگو آمد
صدای ناله زار دل ریشم به هرجا شد
به صحرا چون که بیرون رفت باز آن دلبر از خلوت
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۰۶
تا فضل خدا بر صفت ذات برآمد
مطلوب میسر شد و حاجات برآمد
بی کیف و کم آن کس که چو ما نطق خدا شد
چون عیسی مریم به سماوات برآمد
از مصحف روی تو به فال من درویش
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۱۵
کیست که از ره کرم حاجت ما روا کند
واقف حال ما شود، چاره کار ما کند
آن که دو عالم از پی اش غرقه بحر حیرتند
جان به لب رسیده را با غمش آشنا کند
سر به وفا نهاده ام پیش سگان درگهش
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۰
ماه بدر از روی خورشیدم حکایت میکند
وین سخن در جان اهل دل سرایت میکند
گرچه میخواهد که ریزد چشم مستش خون دل
زلفش از روی کرم چندین حمایت میکند
شهر دل معمور میدارد شه عشقش ولی
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۷
دردمندان تو اندیشه درمان نکنند
مستمندان غمت فکر سر و جان نکنند
زمره ای را که بود خاک درت آب حیات
چون سکندر طلب چشمه حیوان نکنند
پیش چشم تو بمیرم که غرامت باشد
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۶۹ - ستایش فضلالله نعیمی
تا شنیدم سخن فضل خدا در کپنک
مست و مجنون شدهام بی سر و پا در کپنک
کپنک پوشی جان وصلت درویشان است
بگذر از اطلس و خارا و درآ در کپنک
کپنک پوش علی بود که پوشید نمد
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۲
من شاهباز زاده شاه شریعتم
از بهر صید طایر قدس حقیقتم
طاووس باغ انسم و سیمرغ باغ قدس
عنقای برج عزت و شاه شریعتم
لاهوتیم که هم بر ناسوت گشتهام
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۸۴
به بوی زلف مشکینت گرفتار صبا بودم
چه دانستم من خاکی که عمری باد پیمودم
مرا چون عود میسوزی و بوی من همیآید
که روزی یا شبی ناگه (بگیرد) دامنت دودم
من از دیده چهها دیدم! چهها آورد بر رویم
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۱۹۱ - ستایش فضلالله نعیمی
پیش روی فضل حق جان را یقین قربان کنم
سی و دو نور خدا را سر به سر اعیان کنم
هر که او خواهد که گردد واقف سر ازل
پیش ما آید که او را دم به دم آسان کنم
سر عهد لم یزل شد ظاهر از فضل اله
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۵
ناوک غمزه هر دمم می زند از کمین کمان
زین دو بلا کجا روم کشت مرا هم این هم آن
گفتمش از چه می کشد غمزه خونیت مرا
گفت که دردش این بود عادت او بدین بدان
عاشق خویش می کشد از ستم و جفای، او
[...]
نسیمی » دیوان اشعار فارسی » غزلیات » شمارهٔ ۲۰۸
ای جمالت گشته پیدا در نهان خویشتن
وی رخت گردیده پیدا در عیان خویشتن
در جهان، خود عشق می بازی به حسن روی خود
عاشق و معشوق خویشی در جهان خویشتن
از لب خود در سؤالی و جواب از لفظ خود
[...]