گنجور

 
نسیمی

تا شنیدم سخن فضل خدا در کپنک

مست و مجنون شده‌ام بی سر و پا در کپنک

کپنک پوشی جان وصلت درویشان است

بگذر از اطلس و خارا و درآ در کپنک

کپنک پوش علی بود که پوشید نمد

شاه مردان جهان سرور ما در کپنک

(کپنک پوش از آنرو شدم از فضل اله

یافتم تا به ابد سر خدا در کپنک)

به حقارت منگر هیچ نمد پوشی را

که بسی اهل دلانند دلا در کپنک

آن که او معجز رمز از کپنک پوش ندید

تیغ «الا» بزند گردن «لا» در کپنک

سیدا بار دگر از نمد فقر درآ

سر اسماء خدا را بنما در کپنک