ناوک غمزه هر دمم می زند از کمین کمان
زین دو بلا کجا روم کشت مرا هم این هم آن
گفتمش از چه می کشد غمزه خونیت مرا
گفت که دردش این بود عادت او بدین بدان
عاشق خویش می کشد از ستم و جفای، او
در صفتی که روز و شب کرده بدو قرین قران
جور و جفای او بجز عاشق او نمی کشد
گویی از این جهت کمر پوشیده در زمین زمان
از غم او جفا کشد عاشق مبتلای او
ورنه چه غم گرش رسد هر بد و نیک از این و آن
بهره بهر بهر او مردم چشم مردم است
مردمی میکن و تو هم در نظرش نشین نشان
درد و غمش نسیمیا! چون به تو برفشانده است
غم مخور و قبول کن به صفا بچین به جان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
قاعده ای نهاد خوش حسن تو باز در جهان
عشق تو زد سه نوبه ای بر در دار ملک جان
شعبده لب ترا از پی دلبری فلک
ماند به شکل حقه ای مهره مار در دهان
از تو من شکسته دل همچو پیاله در خطم
[...]
شاه جهان گشای را از شب و روز آن جهان
باد هزار سال عمر، اینت دعای راستین
ای جهان را، یادگار از طغرل و الب ارسلان
آسمان داد و دینی آفتاب دودمان
بوسه داده نعل یکران تو طوق ماه نو
سجده برده پیش دیوان تو، طاق ابروان
تا هزاران قرن دیگر هم، نیارد روزگار
[...]
مانده شدهست گوش من از پی انتظار آن
کز طرفی صدای خوش دررسدی ز ناگهان
خوی شدهست گوش را گوش ترانه نوش را
کو شنود سماع خوش هم ز زمین هم آسمان
فرع سماع آسمان هست سماع این زمین
[...]
فاتحهای چو آمدی، بر سر خستهای بخوان
لب بگشا که میدهد، لعل لبت به مرده جان
آن که به پرسش آمد و، فاتحه خواند و میرود
گو نفسی که روح را، میکنم از پیَش روان
ای که طبیبِ خستهای، روی زبان من ببین
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.