مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴
بلبل آمد به در باغ و ز گل راه بخواست
وز گل این بار به فریاد و علی الله بخواست
گل بدو گفت اگرت آرزویی هست بخواه
خدمت خاص گلستان به سحرگاه بخواست
لاله با جام می سرخ چو آمد بر گل
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۵
کس درین دوران وفاداری نیافت
یاریی بی زحمت از یاری نیافت
روز عالم رفت و در عالم کسی
بی غمی را روز بازاری نیافت
هیچ عاشق بر گلی ننهاد دل
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۹
ای شب خجل ز مویت گل تنگ دل ز رویت
کوثر عرق گرفته از شرم خاک کویت
ماییم و خشک جانی بر کف نهاده پیشت
یا رحمت است رایت یا کشتن آرزویت
عالم ز عشوه پر کن دلها به غمزه بشکن
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۵
رخ تو قهر قمر خواهد کرد
لب تو قصد شکر خواهد کرد
آفتاب رخ تو تیغ چو زد
آسمان ماه سپهر خواهد کرد
کان پر گوهر یعنی دهنت
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶
با که گشایم نفس کاهل صفایی نماند؟
در همه روی زمین بسته گشایی نماند
بر چمن روزگار پی چه نهم کاندرو؟
نوش نهالی نرست مهر گیایی نماند
قافله خرمی زان سوی عالم گذشت
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۹
شاید که ز تو یک نفس آسوده نباشیم
جز زیر پی عشق تو فرسوده نباشیم
خود شرم نداری تو که در دولت حسنت
ما زان تو وانگه ز تو آسوده نباشیم
عشوه چه دهی با سری افگن سخن ما؟
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۵
ناوک مینداز ای صنم از غمزه بر من بیش ازین
هر چند گیلی گردنی زو بین میفگن بیش ازین
قد در غمت نون کرده ام وز دیده جیحون کرده ام
مفگن که نه خون کرده ام خون در دل من بیش ازین
پوشم به دامان در نهان هر شب سرشگ از پاسبان
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۸
مکن ای دوست دوای من دلریش بده
پرده زین بیش مدر بوسه ازین بیش بده
به دل و جان بخرم بوسه ولی ترسم از آن
که تو گویی که بیا جان و دل از پیش بده
نعمت حسن ترا چشم بد اندر طلب است
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۲
زین بیش دل دزدی مکن کز دل جهان پرداختی
جان بخش ما را کز دو لب صد کیسه جان پرداختی
از غمره جانها بسته ای وز غم جگرها خسته ای
با ما کنون پیوسته ای کز ما جهان پرداختی
گفتم نپردازی بدان کاری ز غم کارم به جان
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۶
دریغا قصه دردت چنین مشکل نبایستی
ره درد ترا جز وصل تو منزل نبایستی
اگر چه غرقه شد کشتی به دریای غمت دل را
کنارم هر شبی از دیده چون ساحل نبایستی
مرا بهر رضای تو دلی بایستی انده کش
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۷
گر چشم شوخ تو ز جفا خفته نیستی
کار جهان چو زلف تو آشفته نیستی
ور نیستی به همت لعل تو هیچ دل
با نوک غمزه های تو ناسفته نیستی
چوگان زدن نه کار تو بودی بر آفتاب
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۹
مرا فرسوده غم چند داری؟
به عشوه تا کیم خرسند داری؟
به جد می بینمت در کشتن من
به خون من مگر سوگند داری؟
مرا از تست عیش تلخ چون دهر
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۲
حسن او بار دگر می بینی
عکس رخسار قمر می بینی
من نبینم ز دهانش اثری
تو بگو هیچ اثر می بینی؟
از میانش به خدا بر تو دهم
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۴
گر تو آنجا که تویی انده ما داشتیی
دل ما در غم و اندوه چرا داشتیی؟
همه غمخوارگی من ز جفا جویی تست
من چه غم داشتمی گر تو وفا داشتیی؟
موج خون می زندم چشم و نکردی گله هم
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۱۶
خسروا! یک روزه عزم خدمتت
از بهشت جاودانی خوشترست
دیدن درگاه تو هر بامداد
از همه عهد جوانی خوشترست
در رکابت هر غمی کاید به روی
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۳۹
به جان آفرینی که ابر بهاری
به تسبیح و تهلیل او می خروشد
به وقت سحر بلبل از جام لاله
می روشن الا به یادش ننوشد
کسی را که دل چون کمان نیست داند
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۲
حکیما درین سبزه گاه ستوران
چو گل نوبت عمر یک روزه بهتر
شکم خواری نفس مادون صفت را
درین قحط سال کرم روزه بهتر
به ماتم سرای فنا چون رسیدی
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۵۴
کرم پناها! گشتم اسیر آرزویی
خلاص من همه بر جود بی کرانه نویس
منم درین قفص خاک عندلیب ثنات
قلم بخواه و مرا وجه آب و دانه نویس
سخن به صدر تو کمتر نوشته ام زیراک
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۷۱
ای صدر بکن هر چه توانی ز تغافل
تا روز خود از وعده تو می شمرم من
باشد که ادب گیرم و جایی ننشینم
چون سیلی مطل تو فراوان بخورم من
از شعر و تقاضا دل و مغزم به خلل شد
[...]
مجیرالدین بیلقانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۸۵
خداوندا ترا گفتم که این شش طاق پیروزه
که خوانندش سپهر نیلی و گردون مینایی
نیرزد آنکه تو با او لب زیرین کنی بالا
که او را نیست کاری در جهان جز زیر و بالایی
بدو دندان نمایی باز بهتر زان بود صدره
[...]