گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

کرم پناها! گشتم اسیر آرزویی

خلاص من همه بر جود بی کرانه نویس

منم درین قفص خاک عندلیب ثنات

قلم بخواه و مرا وجه آب و دانه نویس

سخن به صدر تو کمتر نوشته ام زیراک

نگفت کس که سوی عنصری ترانه نویس

دلم خزانه اندوه باد اگر گویم

که التماس دعاگوی بر خزانه نویس

ز بهر من که شدم پای بوس تو چو رکاب

به دست خویش خطی بر رکابخانه نویس