گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

ای شب خجل ز مویت گل تنگ دل ز رویت

کوثر عرق گرفته از شرم خاک کویت

ماییم و خشک جانی بر کف نهاده پیشت

یا رحمت است رایت یا کشتن آرزویت

عالم ز عشوه پر کن دلها به غمزه بشکن

کس را نماند رویی کارد سخن به رویت

آشوب شهر جویی بربند راه وصلت

خون ریز خلق خواهی بگشای بند مویت

اینک مجیر و شهری در پی به خصمی تو

با تو چه جای بیم است با خصم کینه جویت؟

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode