گنجور

 
مجیرالدین بیلقانی

ای شب خجل ز مویت گل تنگ دل ز رویت

کوثر عرق گرفته از شرم خاک کویت

ماییم و خشک جانی بر کف نهاده پیشت

یا رحمت است رایت یا کشتن آرزویت

عالم ز عشوه پر کن دلها به غمزه بشکن

کس را نماند رویی کارد سخن به رویت

آشوب شهر جویی بربند راه وصلت

خون ریز خلق خواهی بگشای بند مویت

اینک مجیر و شهری در پی به خصمی تو

با تو چه جای بیم است با خصم کینه جویت؟

 
 
 
همام تبریزی

بی آفتاب رویت روزم بود چو مویت

با زلف مشک بویت باشد شبم چو رویت

حسن هزار لیلی عشق هزار مجنون

داری وزان زیادت دارم به خاک کویت

یک سلسله ز مویت دیوانه را تمام است

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه