گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۷

 

رسید مژده ی شادی که شاه باز آمد

خلاص یافت دل از غم که دلنواز آمد

نگارم ار چه بسی انتظار می فرمود

چو صد نگار کنونم ز در فراز آمد

مرا ز درد فراقش شکایتی می بود

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۸

 

ز باد صبح حدیثی مرا به گوش آمد

که خیز ای دل مسکین که گل به جوش آمد

زمین ز لاله و خیری و سوسن و شمشاد

به بانگ بلبل شوریده در خروش آمد

چو جام باده به بستان دمید و گل بشکفت

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۵۹۹

 

دل من در طلبکاری وصل تو به جان آمد

ز دست جورت ای دلبر جهانی در فغان آمد

ز جورت گفتم ای دل ترک مهرش کن مکش خواری

جوابم داد و گفت آری به دل گر بر توان آمد

چو چشم مست خون خوارش خطا کرد از جفا بر من

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۰

 

دل من عشق بازی نیک داند

لبت عاشق نوازی نیک داند

چو بر بازیست دل در کار عشقت

به جان تو که بازی نیک داند

دلم در بوته ی هجران رویت

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۱

 

آنان که مهر روی چو ماه تو دیده‌اند

مهرت به جان و دل ز جهانی خریده‌اند

فرهادوار عاشق و زارند خسروان

تا یک حدیث از آن لب شیرین شنیده‌اند

نیل محبّت تو چو دانی که از ازل

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۲

 

عشاق مهر روی تو از جان خریده اند

مهرتو را ز هر دو جهان برگزیده اند

تا آشنای کوی تو گشتند در جهان

حقّا که از محبّت عالم بریده اند

در شاه راه عشق تو مدهوش و عاششقند

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۳

 

این جور و جفای چرخ تا چند

دارد دل خاص و عام در بند

از حادثه ی زمانه باری

بیخ شجر امید برکند

از باغ دل جهان تو گویی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۴

 

عاشقان گل رخسار تو بستان طلبند

وز قد سرو وشت شیوه و دستان طلبند

همچو پروانه سرگشته دل خلق جهان

بر فروغ رخ تو راه شبستان طلبند

بلبلان را همه فریاد و فغان دانی چیست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۵

 

طالبان سر کویت رخ جانان طلبند

رخ جانان نه مرادست مگر جان طلبند

این دلیلیست که در صورت خوبان همه خلق

گشته حیران جمالند و همه آن طلبند

چون تویی مایه درمان دل عشاقان

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۶

 

دردمندان تو از وصل تو درمان طلبند

یک نظر دیدن روی تو چو ایمان طلبند

همچو پروانه ی سرگشته دلِ خلق جهان

بر فروغ رخ تو راه شبستان طلبند

بلبلان را همه فریاد و فغان دانی چیست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۷

 

دردمندان غم عشق دوا می طلبند

وز مراد دو جهان وصل شما می طلبند

دیده ی دیدن روی چو مهت ای دیده

شب و روز و گه و بی گه ز خدا می طلبند

شب وصل تو که چون جان به جهانست عزیز

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۸

 

وصالت دوای دل دردمند

در وصل از این بیش بر ما مبند

مکن گریه چون ابر بر جان من

چو گل بر من و حال زارم مخند

مسوزان مرا از فراق رخت

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۰۹

 

چو زلف خویش چرا عهد یار بشکستند

چرا به تیغ جفا جان خستگان خستند

ز محنت شب هجران و اشتیاق وصال

به چشم حسرت ما راه خواب دربستند

قسم به روی چو خورشید تو که هشیاران

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۰

 

گِل ما را ز ازل با غم تو بسرشتند

قصه ی عشق تو را بر سر ما بنوشتند

گرچه داری تو فراغت ز من ای جان گویی

تخم مهر تو مرا در دل و در جان کشتند

آه از آن مردمک چشم که بس خون ریزست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۱

 

هیچکس در نزد آن در که درش باز نکردند

وآن کسان کز در انصاف بگردند نه مردند

حال و احوال جهان هیچ نیرزد بر دانا

جز نکویی که توان گفت جز آن هیچ نبردند

هرکه با خلق جهان کرد نکویی چه زیان کرد

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۲

 

بسا دلی که به زلف تو پای در بندند

گر از تو باز ستانند با که پیوندند

دلم ببردی و خون جگر خوری تا کی

مکن مکن که چنین جور از تو نپسندند

نمی رود ز خیالم خیال طلعت دوست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۳

 

مرا با درد عشقت آفریدند

میان عاشقان ما را گزیدند

دل و جان در سر کار تو کردیم

جهانی قصه ی دردم شنیدند

بسی گشتند در بستان فردوس

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۴

 

چون تو چشم مرحمت بر حال ما خواهی فکند

بیش از این جور و جفا از تو نمی دارم پسند

ور مرا از آتش هجران بخواهی سوختن

خاک راهت گشته ام بیداد و خواری تا به چند

ای بت نامهربان حدی بود هر چیز را

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۵

 

دلم در شست زلفت گشت پابند

شده در بند زلفت نیک خرسند

من دلخسته در هجرانت گویم

جفا بر عاشق دلداده تا چند

گره بگشای از زلف زره پوش

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۶۱۶

 

پیش او گر همه جانند به جانان نرسند

گر همه مایه ی دردند به درمان نرسند

همه سرها به غم عشق تو سرگردانند

شد یقینم که ز وصل تو به درمان نرسند

ای بسا جان گرامین که به عید رخ تو

[...]

جهان ملک خاتون
 
 
۱
۲۹
۳۰
۳۱
۳۲
۳۳
۹۲
sunny dark_mode