گنجور

 
جهان ملک خاتون

این جور و جفای چرخ تا چند

دارد دل خاص و عام در بند

از حادثه ی زمانه باری

بیخ شجر امید برکند

از باغ دل جهان تو گویی

هر برگ به گوشه ای پراکند

سرو چمن مراد جانها

دست ستمش ز پا بیفکند

فریاد ز دست چرخ فریاد

بیداد به جان ما بگو چند

وین دل چه کنم که از عزیزان

با درد و غم تو نشنود پند

وین گوش زمانه اش تو گویی

کز پنبه ی غفلتش بیاکند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ناصرخسرو

ای خوانده کتاب زند و پازند

زین خواندن زند تا کی و چند؟

دل پر ز فضول و زند برلب

زردشت چنین نبشت در زند؟

از فعل منافقی و بی‌باک

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

تا کی غم خان و مان و فرزند

چند انده نان و جامه تا چند

چندانکه درین جهانی ای شیخ

بر خویش گری و بر جهان خند

مجیرالدین بیلقانی

ای یازده امهات و نه آب

نازاده خلف تر از تو فرزند

قهر تو دو رخ نهاده بر زهر

لطف تو سه ضربه داده بر قند

شیر اجم از تو ریسمان صید

[...]

خاقانی

ای روح صفات اهرمن بند

وی نوک سنان آسمان رند

در نعش و پرن زنند طعنه

نظم تو و نثرت ای خداوند

هر بیخ ستم که دهر بنشاند

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه