گنجور

 
جهان ملک خاتون

دردمندان تو از وصل تو درمان طلبند

یک نظر دیدن روی تو چو ایمان طلبند

همچو پروانه ی سرگشته دلِ خلق جهان

بر فروغ رخ تو راه شبستان طلبند

بلبلان را همه فریاد و فغان دانی چیست

عاشقانند و به بستان گل بستان طلبند

در فراق رخ تو ناله برآورد هزار

وین زمان باج خود از باده پرستان طلبند

غمزه شوخ و لب لعل تو با همدیگر

زاری و سوز سحرگاه ز دستان طلبند

به شب دولت وصل تو ندارم دستی

تیغ هجران تو را رستم دستان طلبند

چشم تو خون جهان ریخت ازو نیست عجب

راستی و خرد و عقل ز مستان طلبند

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
خواجوی کرمانی

تا چه دیوند که خاتم ز سلیمان طلبند

یا چه گبرند که آزار مسلمان طلبند

خلق دیوانه و از محنت دیوان در بند

وین عجبتر که ز دیوان زر دیوان طلبند

آسیائی که فتادست و ندارد آبی

[...]

جهان ملک خاتون

طالبان سر کویت رخ جانان طلبند

رخ جانان نه مرادست مگر جان طلبند

این دلیلیست که در صورت خوبان همه خلق

گشته حیران جمالند و همه آن طلبند

چون تویی مایه درمان دل عشاقان

[...]

نسیمی

عارفان از دو جهان صحبت جانان طلبند

تنگ چشمان گدا ملک سلیمان طلبند

اعتباری نکنند اهل دل آن طایفه را

که نه از بهر لقا روضه رضوان طلبند

بی لب و چشم و رخ و زلف تو ذوقی ندهد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه