گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۷

 

تو می دانی که ما را جز تو کس نیست

به عالم جز توأم فریادرس نیست

ندارم در جهان غیر از تو یاری

چه چاره چون به وصلم دست رس نیست

هوای کوی دلبر هست ما را

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۸

 

دیدم که آن نگار چو بر من وفاش نیست

بر حال زار خسته دلان جز جفاش نیست

دردم به جان رسید ز هجران آن صنم

یک دم نظر به سوی من مبتلاش نیست

من شرح اشتیاق نیارم به صد زبان

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۹

 

به درد ما بجز از وصل تو دوا خوش نیست

بیا که جانی و جانم ز تن جدا خوش نیست

دریغ ماه رخت را اگر وفا بودی

چرا که دلبر مه روی بی وفا خوش نیست

به جان رسید دل من ز جور هجرانت

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۰

 

در فراقت جز غمم کس پیش نیست

وز وجودم جز خیالی بیش نیست

خاطرم ریش است در هجران تو

مشکل آن کم جز نمک بر ریش نیست

پادشاه صورت و معنی تویی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۱

 

گرچه به پای بوس تو ما را مجال نیست

غیر از خیال روی توام در خیال نیست

آیم به سر دوان به سر کوی تو چو گوی

ای نور دیدگان ز منت گر ملال نیست

تا کی خوری تو خون دل عاشقان مخور

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۲

 

مرا دلبند و مونس غیر غم نیست

ترا سرمایه جز جور و ستم نیست

مرا چون تو نباشد در جهان یار

ترا بهتر ز من دلدار کم نیست

اگر روی ترا در خواب بینم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۳

 

نگار من به سر عهد خویش محکم نیست

مرا به غیر غم دوست هیچ همدم نیست

پیام من که رساند به یار مهرگسل

که در جهان بجز از باد صبح محرم نیست

بگو به یار که از غم به لب رسیدم جان

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۴

 

جز لطف تو جانا به جهان هیچ کسم نیست

فریادرسم زود که فریادرسم نیست

چون بلبل شوریده منم عاشق رویش

دربندم و نالان و خلاص از قفسم نیست

از جان به هوای سر کویت شب و روزم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۵

 

فریاد که جز لطف تو فریادرسم نیست

واندر دو جهان غیر غمت هیچ کسم نیست

مشکل همه اینست که از پای فتادم

از هجر و به وصل رخ تو دست رسم نیست

گرچه نفسی یاد من خسته نکردی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۶

 

مرا به غیر صبا پیش دوست محرم نیست

مرا انیس و دلارام و یار جز غم نیست

ببین چگونه بود حال آن دل مسکین

که جز غمش به جهان در غم تو همدم نیست

صبا تو حال من خسته نیک می دانی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۷

 

چه کنم در شب هجران تو آرامم نیست

یک نظر بر رخ جان بخش دلارامم نیست

با همه درد که در آتش دل سوخته ام

آرزوی و هوس صحبت هر خامم نیست

گرچه مانند صراحی شده خون در جگرم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۸

 

مهربانی ز دلستانم نیست

میل دل جز به دوستانم نیست

شب وصل تو از خدا طلبم

غیر ازین هیچ داستانم نیست

بی قد و قامت چو شمشادت

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۰۹

 

درد هجران ز تو نهانم نیست

بیش ازین طاقت و توانم نیست

مهرت از دل نمی شود خالی

غیر یاد تو بر زبانم نیست

در فراق رخت شبان دراز

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۰

 

دلی کجاست که آن دل سرشته با غم نیست

چون زلفِ خوب رخان بام و شام درهم نیست

جهان بخست دلم را به تیغ کین و ستم

که در جهانش بجز وصل دوست مرهم نیست

به پرسشی و سلامی ز دوست خرسندم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۱

 

الهی شکر و فضلت را کران نیست

که را حمد و ثنایت در زبان نیست

توکل کرده ی دریای حق را

به گلّه هیچ محتاج شبان نیست

به گنج درّ معنی کم تو دادی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۲

 

مرا به درد فراق تو هیچ درمان نیست

به غیر آتش عشق رخ تو در جان نیست

تو جانی و ز برم دور می شوی چه کنم

ز جان مفارقت ای نور دیده آسان نیست

مرا نیاز به روز وصال بسیارست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۳

 

هزار محنت و غم چون فراق یاران نیست

هزار غم چو غم عشق غمگساران نیست

برفتم از نظر آن دلفریب و می گفتم

ترحّمت چه سبب بر امیدواران نیست

ز دیده اشک روان می رود ز هجر چه سود

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۴

 

کدام دل که به داغ فراق بریان نیست

کدام دیده ی جان بی رخ تو گریان نیست

به جان رسید مرا دل ز روز درد فراق

شب فراق مرا گوییا که پایان نیست

اگر تو تلخ بگویی ورم برنجانی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۵

 

مرا فراق رخ آن نگار ممکن نیست

وصال آن بت سیمین عذار ممکن نیست

چه حالتیست ندانم میان ورطه ی عشق

شدم غریق و شدن برکنار ممکن نیست

ببرد آب رخ آن نگار و در غم او

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۱۶

 

چون تماشاگه جان غیر سر کوی تو نیست

دلبرا صبر و شکیباییم از روی تو نیست

سجده گاه دل عشاق چو در وقت نیاز

راز گویند بجز طاق دو ابروی تو نیست

دل سرگشته ما را که نشان خواهد داد

[...]

جهان ملک خاتون
 
 
۱
۱۴
۱۵
۱۶
۱۷
۱۸
۹۲
sunny dark_mode