گنجور

 
جهان ملک خاتون

فریاد که جز لطف تو فریادرسم نیست

واندر دو جهان غیر غمت هیچ کسم نیست

مشکل همه اینست که از پای فتادم

از هجر و به وصل رخ تو دست رسم نیست

گرچه نفسی یاد من خسته نکردی

صبر از رخ همچون قمرت یک نفسم نیست

من بلبل شوریده ام از عشق رخ تو

اندر قفسی بسته ولی همنفسم نیست

چون قدّ خود ار راست بپرسی ز من ای جان

زین سخت تر امروز به جان تو قسم نیست

گر جنّت فردوس دهندم به حقیقت

جز خاک سر کوی تو باری هوسم نیست

گرچه به سر آمد به زبان دشمن بدخواه

من بحر محیطم که زیانی ز خسم نیست

من چون شتر بارکش و خار جفاخور

در گردن ظالم چه کنم چون جرسم نیست

در صبر و مدارا به جهان چاره ندارم

در درد فراق تو چو فریادرسم نیست

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سنایی

جانا به جز از عشق تو دیگر هوسم نیست

سوگند خورم من که بجای تو کسم نیست

امروز منم عاشق بی مونس و بی‌یار

فریاد همی خواهم و فریاد رسم نیست

در عشق نمی‌دانم درمان دل خویش

[...]

جهان ملک خاتون

جز لطف تو جانا به جهان هیچ کسم نیست

فریادرسم زود که فریادرسم نیست

چون بلبل شوریده منم عاشق رویش

دربندم و نالان و خلاص از قفسم نیست

از جان به هوای سر کویت شب و روزم

[...]

طبیب اصفهانی

دلتنگم و پرواز گلستان هوسم نیست

گلزار به آسایش کنج قفسم نیست

می گریم و چون شمع امیدی ز کسم نیست

می نالم ومانند جرس دادرسم نیست

در هجر تو بایست که یک عمر بنالم

[...]

رهی معیری

بر خاطر آزاده غباری ز کسم نیست

سرو چمنم شکوه‌ای از خار و خسم نیست

از کوی تو بی‌ناله و فریاد گذشتم

چون قافله عمر نوای جرسم نیست

افسرده‌ترم از نفس باد خزانی

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه