گنجور

 
جهان ملک خاتون

جز لطف تو جانا به جهان هیچ کسم نیست

فریادرسم زود که فریادرسم نیست

چون بلبل شوریده منم عاشق رویش

دربندم و نالان و خلاص از قفسم نیست

از جان به هوای سر کویت شب و روزم

جز دیدن روی تو به عالم هوسم نیست

از محنت هجران تو چون جان به لب آمد

بر دولت وصل تو چرا دست رسم نیست

در راه بیابان توأم چون شتر مست

قطعاً خبر از راه و ز بانگ جرسم نیست

ای کعبه مقصود اگر دور فتادی

چندانکه روم در ره عشق تو بسم نیست

زنهار به فریاد من خسته جگر رس

زان روی که جز لطف تو ای دوست کسم نیست