مرا دلبند و مونس غیر غم نیست
ترا سرمایه جز جور و ستم نیست
مرا چون تو نباشد در جهان یار
ترا بهتر ز من دلدار کم نیست
اگر روی ترا در خواب بینم
ز بخت سرکش خود باورم نیست
به جان آمد دل من از جفایت
که بر جای تو جز غم در برم نیست
هلال عید اگر چه خوش هلالیست
چو طاق ابروی دلدار خم نیست
خبرداری نگارینا به جانت
که در هجران تو خواب و خورم نیست
درم خواهد ز من درویش گفتم
بگویم نی گرم هست و گرم نیست
کریمان را کرم باقیست لیکن
چه چاره چون به دست اندر درم نیست
تهی دستم چو سرو آزاد آری
درم جایی بود کانجا کرم نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر حسرت و غم شاعر نسبت به دلبندش است. شاعر میگوید که در دنیای او تنها غم و اندوه وجود دارد و هیچ یاری جز معشوقش ندارد. او به شدت به عشقش وابسته است و درد و رنج فقدان او را حس میکند. خواب دیدن معشوق دردناک است، چون انتظار ندارد که خوشبختیای نصیبش شود. شاعر از بیپولی و تهیدستی شکایت دارد و میگوید که اگرچه کریمان همیشه مهربانند، اما او در شرایط سخت به کمکی دست نمییابد. احساس تنهایی و ناکامی در این شعر به وضوح حس میشود.
هوش مصنوعی: من تنها دلباخته و همنشین غمها هستم و تو هیچ ثروتی جز ظلم و ستم نداری.
هوش مصنوعی: در این دنیا کسی مثل تو نیست که به من نزدیک باشد و من هم برای تو کمتر از یک دلدار نیستم.
هوش مصنوعی: اگر در خواب تو را ببینم، به خاطر شانس بدی که دارم، نمیتوانم به آن باور کنم.
هوش مصنوعی: دل من از ظلمت و جفایت به شدت آزرده و خسته شده است، زیرا جز غم و اندوه در زندگیام باقی نمانده است.
هوش مصنوعی: هلال عید اگرچه زیبایی خاصی دارد و شبیه به فرم ابروی محبوب است، اما به زیبایی و جذابیت آن محبوب نمیرسد و نمیتواند با او مقایسه شود.
هوش مصنوعی: ای معشوقه عزیزم، بدان که در دوری تو نه خواب برایم میماند و نه خوراک.
هوش مصنوعی: من از درویش چیزی میخواستم، اما او را پاسخ دادم که بگویم نه، در حالتی که نه گرم است و نه سرد.
هوش مصنوعی: بزرگواران همیشه بخشش و generosity دارند، اما چه فایده وقتی که به دست ما پولی برای بخشش نیست؟
هوش مصنوعی: من بدون هیچچیز و وسیلهای همچون درخت سروی آزاد و رها هستم، اما جایی که من هستم، جایی است که در آن هیچ احترامی نیست.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
اگر کردار تو بر من ستم نیست
تو خود دانی که بر خفته قلم نیست
گرت صد گنج هست ار یک درم نیست
نصیبت زین جهان جز یک شکم نیست
ز دستم گر چه قسمی جز الم نیست
چو بر دستست نام دوست غم نیست
ز دوزخ شعله غم گر چه کم نیست
چو غم را غمگساری هست غم نیست
دلا گر آیدت روزی غمی پیش
چو یاری باشدت غمخوار غم نیست
برای روز محنت یار باید
وگرنه روز راحت یار کم نیست
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.