الهی شکر و فضلت را کران نیست
که را حمد و ثنایت در زبان نیست
توکل کرده ی دریای حق را
به گلّه هیچ محتاج شبان نیست
به گنج درّ معنی کم تو دادی
مرا چندان شعف بر پاسبان نیست
یکی برگ درختی کو نه ذکرت
کند گویا که آن در بوستان نیست
گلی کان نشکفاند باد لطفت
یقین دانم که اندر گلستان نیست
چه پرسی حال زار ناتوانان
که کس را یک نظر بر ناتوان نیست
چو سروش جای دادی بر دل خاک
از آن قدی چنان در بوستان نیست
بجز درگاه لطفت ای جهاندار
تو می دانی مرا جا و مکان نیست
ز هجر مدعی ما را به گیتی
به جز درگاه تو دارالامان نیست
ترا باشد به عالم بنده بسیار
ولی چون من غریبی در جهان نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
خدای من بتا بر آسمان نیست
اگر بر من دل تو مهربان نیست
مرا باری در ینحالت زبان نیست
دل اندیشه و طبع بیان نیست
چگونه مرثیت گویم شهی را
که مثلش زیر چرخ آسمان نیست
زرنج دل چنان بسته زبانم
[...]
حدیث خسرو و شیرین نهان نیست
وزان شیرینتر الحق داستان نیست
که یارب قصد حیدر در میان نیست
اگر خصمی بمن بود این زمان نیست
دل ما را ز دست غم امان نیست
نشان شادمانی در جهان نیست
جهان پر آشنا و من به غم غرق
که دریای محبت را کران نیست
کسی کو یک زمان در عمر خوش بود
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.