به درد ما بجز از وصل تو دوا خوش نیست
بیا که جانی و جانم ز تن جدا خوش نیست
دریغ ماه رخت را اگر وفا بودی
چرا که دلبر مه روی بی وفا خوش نیست
به جان رسید دل من ز جور هجرانت
جفا مکن صنما کاین همه جفا خوش نیست
جفا اگر چه ز خوبان طریقه ایست قدیم
نگار من مکن آن را که گوییا خوش نیست
کنند جاهل و نادان جفا به خلق ولی
ستم ز پادشه لطف بر گدا خوش نیست
اگرچه باغ و بهارست و سبزه خرّم
به جان دوست که این جمله بی شما خوش نیست
ز دیده گرچه شدی دور در دو دیده من
به غیر خاک کف پات توتیا خوش نیست
مگر که نیست خوشی در بهار و طوف چمن
اگر خوش است خدا را مرا چرا خوش نیست
بیا که بی تو جهان ناخوش است بر دل من
اگر خوش است ترا بی جهان مرا خوش نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بهار باغ و گل امروز، گوییا خوش نیست
ندانم این ز بهارست، یا مرا خوش نیست
دلا به عز قناعت بساز و عزت نفس
که بار منت احسان هر گدا، خوش نیست
برون ز گنج قناعت، بسیط روی زمین
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.