گنجور

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۷

 

ما را ز درد عشق تو یک دم قرار نیست

آخر چرا تو را غم این بی قرار نیست

بسیار غم که هست به جانم ز درد عشق

لیکن بتر ز شدّت هجران یار نیست

هر چند سر به سر همه عالم پر از غمست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۸

 

ما را غمی چو شدّت هجران یار نیست

وینم بتر که غیر غمم غمگسار نیست

گفتم مگر نگار غم حال ما خورد

بوی وفا و مهر در این روزگار نیست

گفتی شبی به کلبه احزان گذر کنم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۷۹

 

بازآ که در فراق تو ما را قرار نیست

روز و شبم بجز غم عشق تو کار نیست

از گلستان روی تو ای سرو سیم تن

در دست ما کنون به جز از نوک خار نیست

باریست بر دل من مسکین که از چه روی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۰

 

ای دل چه چاره چون که جهان پایدار نیست

جز درد و خون دیده در این روزگار نیست

زنهار غم مخور تو به احوال روزگار

زیرا که کار و بار جهان بر قرار نیست

خوش دار خاطرت مشو ای دل ز غم ملول

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۱

 

دردمند عشق او گشتم مرا تیمار نیست

چون کنم چون آن طبیبم را غم بیمار نیست

حال درد من به گوشش می رساند صبحدم

لیکن ای جان و جهان گفتار چون دیدار نیست

گر قدم یک دم کنی رنجه به سوی ما به لطف

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۲

 

هر که دلش با غم ما یار نیست

راست توان گفت که او یار نیست

نیست زمانی دل مسکین من

کز تو به کام دل اغیار نیست

هر که به روی تو نظر کرد گفت

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۳

 

از مهر منت به دل اثر نیست

وز جان جهان ترا خبر نیست

آخر ز چه روی ای نگارین

سوی من خسته ات نظر نیست

ما در قدم تو سر نهاده

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۴

 

تو را از حال مسکینان خبر نیست

بر آب چشم ما زانت گذر نیست

به زاری زارم از هجران رویت

چرا او را به سوی ما نظر نیست

شب تاریک هجرانم بفرسود

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۵

 

مرا در عشقت از عالم خبر نیست

به جای تو مرا یاری دگر نیست

به درد عشق رویت سخت زارم

یقین کز حال ما او را خبر نیست

بسی نالیدم اندر صبحگاهی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۶

 

ما را ز سر کوی غمت راه به در نیست

مشکل که جز این کوی مرا روی دگر نیست

دل بردی و جان را به غم عشق سپردی

و امروز غذایم بجز از خون جگر نیست

این شب چه شب محنت ایام فراقست

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۷

 

مرا به غیر هوای تو، هیچ در سر نیست

بجز وصال رخ تو خیال دیگر نیست

به نکهت شب زلفت دماغ ما تر کن

که همچو بوی دو زلف تو هیچ عنبر نیست

شبی دراز و چو زلف سیاه و بی سر و پای

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۸

 

گر بپرسی بندهٔ خود را، ز لطفت دور نیست

زانکه کس در بندگی چون بنده ات [مهجور] نیست

گر تو گویی در خداوندی بود غیر تو کس

یا چو من در بندگی و اخلاص این مقدور نیست

گر تو را بر حال زار من نظر نبود یقین

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۹

 

گر ز حال زار مسکینان بپرسی دور نیست

گرچه دلبر را غم حال من مهجور نیست

ای طبیب درد من آخر چرا از روی لطف

یک زمانت در جهان پروای این رنجور نیست

بی رخت صبرم میسّر نیست جانا چون کنم

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۰

 

گر مرا میل تو باشد بی تکلّف دور نیست

زآنکه در فردوس اعلی مثل تو یک حور نیست

نرگس شهلا اگرچه مست و شوخ و سرکشست

در سرابستان جان چون چشم تو مخمور نیست

گرچه عاشق هست بسیارت ولی چون من یکی

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۱

 

جانا دلم ز روی تو یک دم صبور نیست

بی روی جان فزای تو ما را حضور نیست

ای سرو برمگیر ز ما سایه ی قدت

زیرا که آفتاب تو از سایه دور نیست

ای شمع جمع ما که جهان از تو روشن است

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۲

 

گر مرا به ماه رویت مهر باشد دور نیست

زآنکه کس را در جهان مانند تو منظور نیست

تا به کی صبرم ز وصل خویش فرمایی بگو

بیش از این صبرم ز روی خوب تو مقدور نیست

عاشقان روی تو هستند بسیاری ولیک

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۳

 

شوقم به وصل دوست نهایت پذیر نیست

ای دوست از وصال تو ما را گزیر نیست

خوبان روزگار بدیدم به چشم خویش

آن بی نظیر در دو جهانش نظیر نیست

گفتی که در ضمیر نمی آوری مرا

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۴

 

یک دم مرا ز صحبت جانان گزیر نیست

غیر از خیال قامت او در ضمیر نیست

از پا درآمدم ز فراقت ستمگرا

لیکن چه چاره چونکه غمت دستگیر نیست

ای پادشاه حسن و لطافت بگو چرا

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۵

 

دیده ز مهر روی تو یک نفسش گزیر نیست

زآنکه چو روی خوب تو یک تن بی نظیر نیست

دیده ی جان بدوختم از دو جهان و هر که هست

چونکه به چشم من کسی مثل تو دلپذیر نیست

گرچه تو را به جای من هست ولی به جان تو

[...]

جهان ملک خاتون
 

جهان ملک خاتون » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۹۶

 

مرا جز عشق تو در سر هوس نیست

مرا از دیدن روی تو بس نیست

ترا گر هست بر جایم بسی یار

به جان تو که ما را جز تو کس نیست

به فریاد دل مسکین ما رس

[...]

جهان ملک خاتون
 
 
۱
۱۳
۱۴
۱۵
۱۶
۱۷
۹۲
sunny dark_mode