گنجور

 
جهان ملک خاتون

شوقم به وصل دوست نهایت پذیر نیست

ای دوست از وصال تو ما را گزیر نیست

خوبان روزگار بدیدم به چشم خویش

آن بی نظیر در دو جهانش نظیر نیست

گفتی که در ضمیر نمی آوری مرا

ما را بجز خیال رخت در ضمیر نیست

هر چند آفتاب جهانتاب روشنست

لیکن چو ماه طلعت تو مستنیر نیست

از ترکتاز حسن تو جانا دلی که دید

کاو در کمند زلف سیاهت اسیر نیست

شاهان به حال فقیران نظر کنند

تو شاه روزگاری و چون من فقیر نیست

از پا درآمدم ز سر لطف دست گیر

چون جز امید وصل توأم دستگیر نیست

چشمی که در جمال تو حیران نمی شود

حقّا که پیش اهل بصارت بصیر نیست

بر خاک آستان تو سر می نهد جهان

زآنش نظر به جانب تاج و سریر نیست

 
 
 
قطران تبریزی

ای آنکه مر ترا بجهان در نظیر نیست

آنکو خطر نیافت ز فیضت خطیر نیست

ای یادگار آنکه نبودش نظیر کس

ای دلفروز آنکه کس او را نظیر نیست

تو ماه روزگاری و او میر روزگار

[...]

خاقانی

دردی است درد عشق که درمان‌پذیر نیست

از جان گزیر هست و ز جانان گزیر نیست

شب نیست تا ز جنبش زنجیر مهر او

حلقه‌یْ دلم به حلقهٔ زلفش اسیر نیست

گفتا به روزگار بیابی وصال ما

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

طفلی و مرد عشق تو گردون پیر نیست

جانی و هیچکس را از جان گزیر نیست

خونم به یک کرشمهٔ ابرو بریختی

آنی که با کمان تو حاجت به تیر نیست

حسنت خطی نوشت علی الوجه کز خوشی

[...]

امیرخسرو دهلوی

شب نیست کز تو بر سر هر کو نفیر نیست

و اندیشه تو در دل برنا و پیر نیست

صد سر فدای پای تو باد، ار چه در حرم

تو می روی و خون کست پایگیر نیست

بی رحم وار چند زنی غمزه بر دلم

[...]

ابن یمین

ای سروریکه در ره مردی و مردمی

رستم ترا مقابل و حاتم نظیر نیست

گر زخم تیغ دست ترا خستگی رساند

بشنو که هیچ عذر جز این دلپذیر نیست

دست گهر فشان تو ابرست و تیغ برق

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه