از مهر منت به دل اثر نیست
وز جان جهان ترا خبر نیست
آخر ز چه روی ای نگارین
سوی من خسته ات نظر نیست
ما در قدم تو سر نهاده
چون سرو به ما ترا گذر نیست
تا چند کنی جفا به جانم
در مذهب تو وفا مگر نیست
گر هست ترا به غیر ما دوست
بر جای توام کس دگر نیست
عالم همه گر وصال و شادیست
جز خون جفام در جگر نیست
از مکنت این جهان چو ما را
جز گوهر اشک و روی زر نیست
چندین چه کشی جفا تو ای دل
بخت تو به وصل راهبر نیست
صد تیغ جفا اگر ببارد
جز جان جهان ترا سپر نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر نشاندهندهٔ احساس عمیق ناامیدی و رنج شاعر از یار خود است. شاعر از بیمحلی و جفای معشوق شکایت میکند و میگوید که او هیچ توجهی به درد و رنج او ندارد. او خود را فدای معشوق کرده و از او میخواهد که به او توجه کند. شاعر تأکید میکند که در این دنیا جز درد و غم برای او چیزی باقی نمانده است و اگرچه ظاهراً دیگران شاد و خوشحال هستند، او فقط از جفای معشوق رنج میکشد. شاعر در نهایت حسرت میخورد که بخت و سرنوشت او به سمت وصال نمیرود و در برابر تیغهای جفا، جز جانش چیزی برای محافظت ندارد.
هوش مصنوعی: دیگر از محبت تو اثری در دل من باقی نمانده و تو نیز از حال و روز من بیخبر هستی.
هوش مصنوعی: چرا ای معشوق زیبا، به من که خستهام، نگاه نمیکنی؟
هوش مصنوعی: ما به خاطر تو جانفشانی میکنیم و به احترام تو خود را در برابر تو به زمین میزنیم، اما تو اجازه عبور از کنار ما را نداری.
هوش مصنوعی: چند وقت دیگر میخواهی به من ظلم کنی؟ در حالی که من در عشق تو وفادار ماندهام، آیا این صحیح است؟
هوش مصنوعی: اگر غیر از ما کسی را در دل داری، پس بدان که هیچ کس دیگری در جای تو نیست.
هوش مصنوعی: در دنیا هر چیزی به جز ارتباط و خوشحالی وجود ندارد، اما در دل من تنها غم و اندوه است.
هوش مصنوعی: در این دنیا، ما جز اشک و ظرافت وجودمان چیزی دیگر نداریم.
هوش مصنوعی: دل من، تو چقدر به سختیها و بدرفتاریها دچار شدهای! اما تو هنوز به امید رسیدن به وصال و محبت هستی.
هوش مصنوعی: اگر صد چاقوی جفا و آزاری بر تو ببارد، هیچ چیز جز جان تو نمیتواند از تو محافظت کند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معشوقه از آن ظریفتر نیست
زان عشوهفروش و عشوهخر نیست
شهریست پر از شگرف لیکن
زو هیچ بتی شگرفتر نیست
مریمکدهها بسیست لیکن
[...]
از نیک و بد خودش خبر نیست
جز بر ره لیلیاش گذر نیست
دل خون شد و از توام خبر نیست
هر روز مرا دلی دگر نیست
گفتم که دلم به غمزه بردی
گفتا که مرا ازین خبر نیست
زر میخواهی که دل دهی باز
[...]
گر صبر دل از تو هست و گر نیست
هم صبر که چاره دگر نیست
ای خواجه به کوی دلستانان
زنهار مرو که ره به در نیست
دانند جهانیان که در عشق
[...]
ما را ز تو یک نفس به سر نیست
الا در تو دری دگر نیست
از منزل تو گذر ندارم
گر هست برون شوی وگر نیست
از تو چه نشان دهد به وجهی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.